از ديدگاه علماي اسلامي علوم ارزشي اسلام عبارتند از: ادبيات عرب, منطق, فلسفه, کلام, عرفان,حکمت عملي, اصول فقه و فقه و متفرّعات آنها که معمولاً در حوزهها تدريس ميگردد و اين مقدار را در ظرف اجتماع واجب کفايي ميدانند.
بر مجموعهي مذکور علم نجوم را نيز تا حدّي که جوابگوي نياز وقت شناسي و قبله شناسي باشد ارزشمند ميشمارند و زايد بر اينها بر اساس حديث معروف: العلم علمان علم الاديان و علم الابدان, علم پزشکي را نيز براي تأمين سلامت جامعه لازم ميدانند و باقي علوم و فنون را فضل و از لوازم تأمين معيشت به حساب ميآورند.
به نظر نگارنده اين طرز تفکّر يا به عبارتي فرهنگ پذيرفته شدهي علماي اسلامي که علوم و فنون ديگر را جزوِ علمِ الاديان نميدانند باعث جدايي دين از علوم گرديده و قرينهي نظرات روشنفکر نماياني است که دين را از سياست جدا ميدانند!
دو موضوع جدايي علوم و سياست از دين را نميتوان تقصير شخصي مشخص دانست زيرا اتفاقي است که نطفه آن در چهار قرن پيش و همزمان با آغاز نهضتهاي علمي, صنعتي, فرهنگي, در غرب منعقد گرديده است و به تدريج رشد و توسعه يافته و به صورت يک فرهنگ اعتقادي در آمده است.
بعضي نينديشيده غرب مادّي گرا را باعث پيش آمد وضع موجود در شرق ميشمارند در حالي که اگر غرب مادّي گرا هم نشده بود چون در نتيجه نهضت علمي, صنعتي به اقتدار ميرسيد باز هم از اعمال سلطه بر شرق اجتناب نميکرد زيرا يکي از اثار اقتدار تسلط بر ضعفا و فرودستان است وگرنه اقتدار بي معني و مفهوم باقي ميماند.
يکي از دلايل اين که ميگوييم اگر غرب مادّي هم نشده بود باز هم به فکر ايجاد سلطه بر شرق برميافتاد –جنگهاي صليبي است که به نام دين معنويت به راه انداختند و عليرغم اين که مدت دويست سال شرق اسلامي را زير فشار شديد حملات خود قرار دادند سرانجام چون در موازنه قوا کفه شرق چربيد ناگزير از عقب نشيني شدند.
در همين چهار قرن اخير نيز که نهضت علمي, صنعتي, غرب آغاز گرديد و به تدريج به اوج رسيد در دو قرن اوّل آن که در محاسبهي موازنهي قوا خودرا برتر از شرق نمييافتند فشار زيادي بر شرق وارد ننموده و به اعزام سفرا و ميسيونهاي مذهبي و نمايندگيهاي بازرگاني و معاهدات سياسي (که مقدمهي پايگاههاي استعماري شدند) اکتفا کردند و پس از کسب آگاهيهاي کافي از توانائيهاي شرق در دو قرن اخير اقدام به عمليات قهر آميز و استعمار گرانه نمودند و پس از بيداري نسبي شرق و استقلال طلبي در نيمهي دوم قرن بيستم ناگزير به عقب نشيني فيزيکي و تغيير چهره به شکل نواستعماري شدند.
پس چون قدرت نيازمند ميدان قدرت نمايي است و هر فرد يا اجتماع و ملتي بر اساس اصل حسّ و تمايل فطري صيانت ذات و برتري جويي و تکامل طلبي درصدد جلب منافع خويش است غرب مقتدر و منفعت طلب نيز طبيعتاً مقتضيّات فطري خود را به هر نحوي که ممکن باشد ابراز داشته و ميدارد.
بنابراين تقصير بر عهدهي شرق است که نه نداي دين را لبيک ميگويد نه ارزش مليت خود را پاس ميدارد و نه خصوصيّات فطري صيانت ذات را مراعات مينمايد, و لذا سرزمين مقدس ديني و ميراث ملي و افتخارات و کيان قوميو نژادي خود را عرصهي تاخت تاز مهاجمان ميبيند و کاري انجام نميدهد!
شايد تا قرن دهم هجري توجه به شرايط و مقتضيّات زمان (با مقداري تسامح) اشخاص برجستهاي مانند بوعلي سينا و نصيرالدين طوسي و امثال آنان ميتوانستند الگوي يک فرد مسلمان دانشمند و حامل علوم معروف و مذکور در صدر اين مقال به شمار آيند (که بودند و دنيا هم قبول داشت و دارد) امّا از دقّت و تدبّر در مفاهيم جهانشمول و ابد مدّت قرآن کريم به اين نتيجه ميرسيم که افراد به هر درجهاي از علوم و فنون نايل شوند و علوم فنون به هر ميزان از توسعه و کاربرد برسند نميتوانند براي هميشه الگو و نمونه و مقياس علوم اسلامي قرار گيرند چه رسد به اينکه ما بخواهيم آنها را در ادبيات عرب, منطق, فلسفه,کلام, عرفان, حکمت عملي, اصول فقه و فقه و متفرّعات آنها محدود و محصور نماييم و با مقداري بلند نظري, پزشکي و نجومرا نيز در اين رديف به شمار آوريم و به هر گونه علوم و فنون ديگري با استناد به رواياتي, عنوان فضل بدهيم از لوازم معيشت بشماريم!
در قرآن کريم معيارها و اصولي هست که در صدر اسلام عملاً مراعات ميشده ولي ممکن نبوده است که طبقه بندي شوند و اهميّت آنها را از لحاظ وجوب و استحباب و مباح و فضيلت و غير اينها مشخص و مشروع نمايند زيرا براي ابناء زمان قابل ادراک نبوده و هزاران کتاب گنجايش تحمّل آنها را نداشته است و اکنون هم ندارد و لذا بر عهده مردم قرون و اعصار است که مطابق اصول و معيارهاي کلام الله مجيد تعداد و کيفيت و جوب و غير واجب بودن علوم و فنون را باز شناسند و به مقتضاي آنها عمل کنند و يکي از معجزات عظيم قرآن کريم نيز همين است که رهنمودهاي آن در تمام عصور و دهور در درجه اعلاي کارايي و کاربردي قرار دارد وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا - «وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ1»
دين اسلام يک نظام موضوعه آسماني مناسب با مقتضيّات فطرت براي انسانيّت است.
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ2»پس همّت استوار بدار براي برقراري دين حنيفي که با ناموس آفرينش همساز باشد که انسانها را هم (که نظام دين براي آنان وضع شده است) بر اساس همان فطرت آفريده است, تبديلي براي آفرينش خداوند نيست, دين پايدار چنين است (که با نظام آفرينش هماهنگ باشد) وليکن اکثر مردم اين را نميدانند.
در اين آيه دين راستين يعني يک نظام الهي را آن گونه نظامي معرّفي فرموده است که مطابق با اصول فطرت باشد, و الگوي فطرت را انسان معرّفي فرموده است و اين به معني آن است که يک نظام ديني بايد متناسب با مقتضيّات وجودي عامّه مردم باشد.
و لذا بايد ماهيت وجودي مردم را شناخت تا معلوم شود چه مقتضيّاتي دارند تا يک نظام ديني بر اساس آن مقتضيّات تنظيم گردد تا پايدار بماند.
بارزترين خصوصيّت وجودي انسانها اين است که از دو بخش جسم و روح يعني مادّه و معنا آفريده شدهاند و معلوم است که هر يک از اين دو بخش مقتضيّات و نيازمنديهاي مربوط به خود را دارند و لذا نظام ديني هم بايد به گونهاي تنظيم شود که ناظر و جوابگوي نيازها و مقتضيّات هر دو بخش وجودي انسانها باشد.
بعضي بر اين باور هستند که دين وضع شده است تا بخش روحي, معنوي انسانها را تقويت و آنان را نسبت با مادّيات بيزار نمايد. در حالي دين وضع شده است تا هر دو بخش معنوي و مادّي وجود انسانها را همسان تقويت و بين آنها تعادل برقرار نمايد.
به نظر نگارنده, يکي از علل عقب ماندگي مسلمانان هم اين است که به جاي اين که اصل عدالت را در تمام شئون فردي و اجتماعي خود (من جمله در شئون مادّي و معنوي) وارد و برقرار نمايند, گرايش به تزاهد را جانشين عدالت کردهاند و به مادّيات که کالبد روح و معنويات است بي رغبتي نشان ميدهند و ارزش و اهميّت آن را در تکامل مدنيّت و يا حدّاقل در امر دفاع از کيان اسلامي در برابر نظامهاي مهاجم مادي گرا باز نشناختهاند.
معنويت و دينداري در اين نيست که ما در امر نظام دين سليقهاي و گزينشي عمل کنيم, بلکه اصل معنويت اين است که رهنمودهاي آسماني را به درستي ادراک و هر يک را در جاي خود مراعات نماييم: «ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»
خردمندان به خوبي ميدانند که عظمت کلام خداوند متناسب است با عظمت خود خداوند و لذا هر رهنمود خداوند را هر چند در واژگاني محدود بيان شده باشد, يک اصل مسلّم ميدانند و ضرورتي نميبينند که براي هر موضوعي آياتي بسيار نازل شده باشد.
در عين حال کساني هم هستند که بدون تدبّر کافي, و به خصوص با توجّه به حجم ظاهري کوچک قرآن کريم که از 77400 کلمه تشکيل شده است قرآن کريم را يک کتاب غير علمي ميپندارند و نميتوانند باور کنند که اين کتاب بتواند رهبري هدايت تمام علم و فنون و اقتصاد و سياست و... و به طور کلي تمام مسايل و نيازمنديهاي مبتلا به کليه افراد جوامع انساني را در تمام قرون و اعصار شامل باشد- هر چند خداوند صريحاً فرموده باشد: «وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً1»
باري دين راستين يک نظام الهي است که اصول و مباني آن را خداوند وضع فرموده و مسلمانان را مکلّف فرموده است که با توّجه به مقتضيّات فطرت و نواميس آفرينش و نيازمنديها و شرايط زمان و مکان, خود انسانها بر حسب اصول موضوعه الهي و مقتضيّات فطري, فروع و اجزاء و ضروريات نظام را باز شناسند و بر حسب آنها اقدام نمايند: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفا...» و تصريح فرموده است که در مباني موضوعه الهي و نواميس فطرت تغييري ايجاد نکنيد تا نظام ديني شما پايدار بماند: «لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ...»
بنابراين و به طور خلاصه به غير از اصول و معيارهاي کلّي و امور عبادي که به وسيلهي وحي و سنّت مشخص شده است, فروع و ضروريات نظام اسلامي (دين) در هماهنگي با مقتضيّات فطرت, در هر زمان و مکاني بايد به وسيله خود مسلمانان تعيين گردد که از جملهي امور مربوط به نظام اسلامي, علوم اسلامي به ادبيات عرب, منطق, فلسفه, کلام, عرفان, حکمت عملي, اصول فقه, فقه و متفرعات آنها موّجه نميباشد.