تعليم نام گزاري به آدم
«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ ـ «قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ» - «قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ1» : (خداوند) همه نامها را به آدم آموخت سپسآنان را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود : اگر راست ميگوئيد نام اينانرا برايم بگوئيد ـ گفتند پروردگارا تو منزّهي (و ميداني كه) ما را دانشي ديگر نيست جز آنچه خودت به ما آموختهاي، همانا كه تو اي داناي درستكردار (فرزانه) ـ (خداوند) فرمود : اي آدم نامهايشان را برايشان بگو، پس چون نامهايشان را برايشان گفت (خداوند) فرمود (بفرشتگان) آيا من بشما نگفتم كه من نهانيهاي آسمانها و زمين را ميدانم و ميدانم آنچه را آشكار ميكنيد و آنچه راپوشيده ميداريد؟ آيات مذكور دنباله آماده باشي است كه خداوند در جريان آفرينش آدم و خليفه قراردادن او به فرشتگان داده است، تا در برابر آدم تكاليفي را به عهده بگيرند. و چون فرشتگان ظاهراً نسبت به لياقت آدم براي احراز مقام خلافت ترديد داشته و خود را صالحتر ميدانستهاند، خداوند به شرح آيات فوق يكنوع آزمايش گزينشي بين آدم و فرشتگان ترتيب داده و چون آدم در نتيجه استعداد ذاتي خدادادي موفقّ شده و فرشتگان بعلّت نداشتن استعداد نام گزاري مردود شدهاند ـآنان را تنيبه فرموده است . چون ما در اين مقاله محدود نميتوانيم به شرح و بيان كّل داستان آدم و حوا بپردازيم خوانندگان عزيز را كه مايل به اطلاعات بيشتر هستند به كتب تفاسير سفارش مينمائيم، زيرا قصد ما از كلّ داستان فقط پرداختن به بررسي جنبه «تعليم اسماء» آن در رابطه با علوم ميباشد. و مفاهيم ديگر را بايد از تفاسير پيشينيان بدست آورد و يا چشم براه تفاسير آيندگان نشست . به نظر ميرسد كه در تفسير داستان مربوط به آفرينش آدم و حوا يك اصل مهم از نظرها دور مانده است، و لذا موضوع آفرينش آدم و حوا بنوعي در اذهان جاگرفته است كه بعضاً با جريان فطري و طبيعي نظام آفرينش تفاوتهائي پيدا كرده است . آن اصل، اصل «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» ميباشد يعني هيچ چيزي مانند خداوند نيست واز معاني اين جمله اينست كه كارهاي خداوند نيز مانند كارهاي مخلوق خدا نميباشد.از جمله كارهاي خـداونـد خلقت آدم ميبـاشد و نـوع ديگر از كارهـاي خداوند «تعليم اسماء» به آدم است . تصوّر غالب مردم اينست كه خداوند مانند ما بندگان كه به كار گل ميپردازيم ابتدا مجسمه گلي آدم و سپس حوا را ساخته و آنگاه روح در آنها دميده است تا جان گرفته و به حركت و تظاهر پرداختهاند. و همين گونه در تعليم «اسماء» به آدم، تصوّر ميشود. خداوند «تكلمگونه» ياحدّاكثر همانند وحي، اسامي يااسراي را به آدم آموخته است. در صورتي كه چنين نيست زيرا مطابق اصل «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ1» اين كه خداوند در جابجاي قرن ميفرمايد آدم را از گل آفريديم لزوماً باين معني نيست كه ابتدا گلي را سرشته و مجسمههائي را شكل داده و آنگاه روحي را در آنها دميده باشد. و همين گونه آنگاه كه ميفرمايد «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها...»،نبايد تصوّر كرد كه خداوند مانند انسانها آدم مخلوق خود را تحت تعليم قرارداده و اسمائي يا اسراري را به او آموخته است. بلكه قابل قبول اينست كه مطابق اصل هماهنگي و توحيد نظام آفرينش :«ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ2» : در نظام آفرينش خداوند مهربان تفاوتي نميبيني آفرينش آدم ابوالبشر و حوا هم و «تعليم اسماء» به آدم نيز در همين نظام صورت گرفته است. علاوه بر اين خداوند در مورد عيسي فرموده است «إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ3» : چگونگي آفرينش عيسي نزد خداوند مانند چگونگي خلقت آدم است، او را از خاك آفريد سپس به او گفت «باش» پس «شد» (وقتي نحوه آفرينش آدم و عيسي هر دو همانند باشد، و هر دو هم از خاك آفريده شده باشند، پس ايجاد مجسمه گلي آدم در بدو خلقت منتفي ميگردد، زيرا نحوه چگونگي خلقت عيسي مانند ساير مردم چنين بود كه در شكل جنين در رحم مريم شكل گرفت و در نهايت در هيأت طفلي مانند ساير اطفال بوجود آمد و زائيده شد. چون نحوه آفرينش عيسي و آدم هم همانند تعريف شدهاند ميتوان گفت كه آدم هم از بطن مادري زائيده شده است، امّا از ميان بشر زمان خود لياقت يافته و به عنوان آدم وخليفه خداوند برروي زمين برگزيده شدهاست1. تعليم نامگزاري به آدم نيز خالي از اين اشاره نيست كه : آدم از ميان مردم برگزيده شده است :«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ» و در دنبال فرموده است «ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ»: فرزنداني بودند كه بعضي از بعضي ديگر (بوجودآمدند) و خداوند شنوائي است دانا (به كلمه «ذُرِّيَّةً» دقيقاً توجه نمائيد) چون تعاريفي كه از بعضي مطالب قرآن داده شده بدون توجّه به اصول و قواعد كلّي و بيتوجّهي به تعاريف ديگري كه در همين زمينه بيان شده است صورت گرفته، پارهاي معتقدات ناقص در اذهان جاي گرفته است كه اكنون اصلاح و تكميل آنها ممتنع و مشكل شده است امّا در هر صورت روزي بايد كساني به تكميل آنها بپردازند : «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ2» : همّت خود را متوجّه دين حقيقت گرائي كن كه مطابق فطرت الهي باشد (نظام عمومي خلقت) كه مردم را برآن فطرت (ونظام) آفريده است، تبديلي در آفرينش خداوند (مجاز) نيست ـ دين پايدار است چنين است ولي بيشتر مردم اين را نميدانند. بحث آفرينش آدم و متفرعات آن بحثي است پيچيده و مشكل كه جاي آن در اينمقال نيست، و مختصر اشارهاي كه به آن كرديم از اين بابت است كه با مسئله «تعليم اسماء» كه منظور ما ميباشد مرتبط است، و متفّقاً از مجراي نظري و طبيعي خارج شده و لذا مسلمانان از آثار مثبت آنها محروم شدهاند. از مفسّران متأخر نيز بعضي مانند علامّه طباطبائي تقريباً موضوع آدم را موضوعي تمثيلي دانستهاند.1 همآن طوري كه اشاره كرديم كه نوع و نحوه كار خداوند با نحوه كار بندگان مشابه نيست امر «تعليم اسماء» به آدم هم با شيوه تعليم وتعلّم مردم متفاوت است، به خصوص اين كه دلائل و قرائني در شيوه تعليم خداوند به بندگان در كلام اللّه وجود دارد كه ما را به فهم مطلب نزديك مينمايد . از جمله اين كه : «الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» ـ «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ2» : اوست كه نوشتن با قلم را آموزش داد ـ بهانسان آموزش دادآنچه رانميدانست و آيات مشابه ديگر. ميبينيم و ميدانيم كه خداوند مانند معلّمان، كلاس آموزش تشكيل نميدهد تا به انسانها نگاشتن با قلم يا فراگيري علوم ديگر را تعليم دهد، بلكه خداوند همزمان با آفرينش، خصوصّيت آموزش پذيري و آموزش دهي را در نهاد آدمي تعبيه ميفرمايد تا آدميان خود به تعليم و تعلّم همديگر بپردازند. و چون نظام را خداوند برقرار فرموده است امور را منجمله امر تعليم دادن را بخود نسبت داده است : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها...» ـ «عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»و ... براي روشنتر شدن موضوع مثلي ميزنيم : شخصي كه سرمايه كافي دارد تصميم ميگيرد خانهاي بسازد. مهندس را بكار ميگيرد تا نقشهاي تهيه كند. معماري استخدام ميكند تا نقشه را پياده و بر جريان كار نظارت كند ـ بنّا و عملههائي را دعوت ميكند تا سنگ و گل و گچ و آجر و سيمان چوب و آهن و در و پنجرهها را با اسلوبي خاص بر روي هم و يا در جاي خود سوار و نصب نمايند. سنگ از كوهي فراهم ميشود و گچ و سيمان و آجر از معادني كه در كارخانههائي و توسط كساني ديگر و همين گونه ساير مصالح و وسايل آن ..... خانه كه ساخته شد متعلّق به كسي است كه سرمايه را فراهم و دستور كار را صادر و اجرت كاركنان را پرداخته است، هر چند دست خود او كمترين تماسي با هيچگونه مصالحي و هيچ كاري هم نداشه باشد. در مقياسي نامحدود همين گونه است شيوه كار خداوند : عوامل را بكار ميفرمايد و نتيجه به او اختصاص دارد : آدم را او استعداد فراگيري بخشيده است پس آموختههاي آدم به خداوند منسوب ميشود :«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ...» به نظر نويسنده بعضي معتقدات كه مقدّمه آماده سازي مسلمانان براي تحصيل دانش و عمل هستند بناروا از مجراي طبيعي خارج و معجزه آسا جلوگر شدهاند. مانند همين مسئله تعليم اسماء. آدم تمثيلياستازآدميان و حدّ اكثر سر دودمان آدميان متديّن به اديان الهي است. اگراو را تمثيلي بگيريم هرحكميكه درباره او صادر شده شامل فرد فرد آدميان ميشود. و اگر او را همان گونه كه در اذهان و معتقدات است سردودمان آدميان بدانيم تمام خصوصيّات فطري او بطريق موروثي و ضمن تحولاتي كم و بيش به نسلهاي بعد منتقل ميشود. چون خداوند به او اسمائي را آموخته است به طور حتم و يقين به ماهم ميآموزد يا به ميراث منتقل ميشود. و لذا ما هم ميتوانيم از آن امتياز بهرهمند شويم، مشروط بر اين كه ما اسماء را معجزه تلقّي نكنيم و از دسترس خود دور نسازيم. با استدلال ديگري قضيّه را روشنتر مينمائيم : در تمثيل مربوط به آدم، چون شيطان از سجده به آدم امتناع ميكند از مقام قرب رانده و ملعون ميگردد. متقابلاً شيطان كينه آدم را به دل ميگيرد و سوگند ميخورد كه تمام ذريّه آدم را اغوا و جهنمي كند. و لذا بنيآدم تا زمان انقراض از اين ميراث بناروا خسارت ميبينند ـ حال چگونه ميشود اينجا كه يك قضيه مفيد كه تعليم اسماء است در ميان ميآيد بني آدم از ميراث محروم بماند؟ پس مسلّم اينست كه فرزندان آدم هم از تعليم اسماء مستقلاً از جانب خداوند يا از طريق صفات موروثي بهرهمند و متمتّع ميباشند. حال كه چنين است بايد بدانيم كه «تعليم اسماء» چگونه تعليمي است تابتوانيم حداكثر بهره را از آن بگيريم. براي نزديكتر شدن مطلب به ذهن، توضيحات زير مفيد به نظر ميرسد: از متفكران و دانشمندان هركس برحسب درك و استنباط خود امتياز انسان بر ساير حيوانات را چيزي دانستهاند. امّا، نگارنده با عنايت به رهنمودهاي كلاماللّه مجيد امتياز آدم را بر ساير حيوانات و ديگر مخلوقات در دو چيز ميداند : يكي استعداد نامگزاري اشياء است كه از خصوصّيات روحي ومعنوي است، و ديگري خصوصّيات انگشتان است كه از امتيازات جسمي ميباشد . استعداد نامگزاري را كه از آيات فوق استنباط ميكنيم، هر كس به مقولهاي تعبير و تفسير كرده است، و ما به تكرار آنها نميپردازيم، بلكه معتقد هستيم كه از جمله مفاهيم آيات فوق : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها...» اينست كه اساس و ريشه هرگونه علمي كه تا اَبَد آدميان تحصيل كنند براصل استعداد نامگزاري استوار است، و اگر خداوند از اوّل استعداد نامگزاري را به بنيآدم تفويض نميفرمود آدمي هيچگونه دانشي نميآموخت . اگر توجّه كنيم : آدمي يك چيز را ميبيند، چون استعداد لازم را دارد به آن چيز نامي ميدهند تا در تعاريف با ديگران آن چيز را مشخّص وتعريف كند. خصوصّيتهائي نيز از آن چيز ميبيند. بر آن خصوصّيتها هم اسم ميگذارد وآن چيز را با آن خصوصيّتها هم تعريف ميكند. حادثهاي اتفاق ميافتد و در آن چيز تغييراتي ميدهند و اثراتي باقي ميگذارد. بر آن حادثه و تغييرات و اثرات آن نامهائي ميگذارد ـ به روابط آنها هم توجّه ميكند و به آن روابط هم نامهائي ميدهند ـ در تعاريف فيمابين، آن چيز با خصوصيات خودش و برخوردهائي كه حوادث و آثار آنها با آن داشته و تبعات آنها تعريف ميشود و مرتباً بر آنها افزوده ميشود و بدينگونه علوم گوناگون پايهگذاري و گسترده و مبادله ميشود ـ و تمام علوم به همين نكته وابستهاند . اين كه معتقديم نامگزاري موجب و وسيله توانائي آدم برپايهگزاري و توسعه علوم شده است بيشتربرايناساساست كه خداوند برآدمتعليماسماء كرده ولي برفرشتگان نكرده است و به همين علت فرشتگان گفتهاند :«سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا ...»، كه مفهوم آن اينسـت كه خدايا چـون به ما آن خصوصّيت اسـمگزاري را كه به آدم عنايت كردهاي : «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ ...»به ما تفويض نفرمودهاي ما توانائي نداريم كه بردانش خود كه از الهام تو دريافت مينمائيم چيزي بيفزائيم و لذا از آنگونه علومي كه براي آدم با استقلال حاصل ميشود ناتوان و محروم ميباشيم :«سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا» و معني ديگر اين جمله اينست كه : امّا آدم را علم¬هائي حاصل ميشود علاوه بر آن علمهائي كه تو مستقيماً به او الهام ميفرمائي ؟ بدين ترتيب متوجّه ميشويم كه اهمّيت اشارات اين آيه مانند تمام آيات ديگر قرآن كريم آن قدر مهمّ و دقيق هستند كه لازم است با ديدي موشكافه پيوسته در حال تحقيق پيرامون آنها باشيم تا مفاهيم جديدي استدراك نمائيم . حال فرض كنيم كه تحت تأثير اين خصيصه مهّم، به علومي جديد و بديع آگاه شديم. بديهياستكهارزش علمبهاينست كه مورد عمل و بهرهبرداري قرار گيرد. پس به وسائل بكارگيري علم احساس نياز ميشود. و خداوند براي اين امر هم ما را به تجهيزات لازم مجهّز فرموده است. امّا آن چنان كه نتيجه گرفتيم كه خصوصيّت و توانائينامگزاري برجستهترين جهازات روحي ونيزضروريترينآنهاميباشدلازم ميآيد كه دربين وسائل و ابزار بكارگيري علوم در راهپيشرفت نيزكه معمولاً جهازات جسمي ميباشد نوع ممتازآن را كه گفتيم انگشتان هستند موردتوجّه قرار دهيم. كيفيّتي كه در آفرينش انگشتان در مفاصل و عضلات و حساسيت و نرمش پوست آنها بكار رفته است وضعيتي را بوجود آورده است كه قابليت و شكلپذيري و تعداد حالات وميزان حركات گوناگون و موارد كاربري انگشتان را با هيچ وسيله حسابگري نميتوان محاسبه نمود، و به طور خلاصه ميتوان گفت كه انگشتان از عجايب خلقت هستند امّا چون هميشه در معرض ديد هستند به طور شايسته مورد توجّه قرار نميگيرند. استعداد امكان كاربرد انگشتان نسبت به ساير اعضاء بدن مشابه و قابل مقايسه است «فقط» با استعداد نامگزاري نسبت به استعدادهاي ديگر روحي و معنوي ـ چون كاربرد استعداد نامگزاري هم بي نهايت است زيرا اشيائي كه آفريده شده و پيرامون آدميان قرار دارند بينهايت هستند و آدميان در هر حال با آنها مرتبط ميشوند و بهر عنوان نامي به آنها ميدهند و آنها راجزو حلقههاي علمي و بي انتهاي خود به نظم در ميآورند و بزنجير ميكشند و با انگشتان تواناي خود بكار ميبرند و از آنهابهرهمند ميشوند ! اگر ما بخواهيم به اهميّت انگشتان به طور شايسته آگاه شويم بايد نداشتن آنها و تبعيّتآن را مورد توجّه قرار دهيم و فرض ميكنيم كه خداوند بجاي انگشتان دستهاي ما را در قيد سُم مانند حيوانات ديگر مقيّد كرده بود يا بجاي آنها چنگال و يا بال قرارداده بود، آنوقت وضع آدميان به كجا ميانجاميد ؟ مسلّم اينست كه نه از استعداد نامگزاري نتيجهاي حاصل ميشد و نه اگر علمي حاصل ميشد مورد مصرف و كاربرد و فايدهاي داشت، و نه تغييراتي در شيوه بدوي زندگي بشر حاصل ميشد ؟ كما اين كه موجودات ديگر گرفتار ركود هستند. در قران علاوه بر اين كه به طور مستقيم تفهيم فرموده است كه فرشتگان از خصوصيّات نامگزاري محروم هستند. به طور غير مستقيم اشاره فرموده است كه فرشتگان از نعمت داشتن دستهاي تواناو كارآ هم محروم هستند ـ زيرا چون علومي بالاستقلال نميآموزند نيازي هم به دستهائي به كارآيي دستهاي آدميان ندارند و باين معني در آيه 70 سوره هود غير مستقيم اشاره شده است : داستان از اينقرار است كه فرشتگاني مأمور ميشوند تا نزد حضرت ابراهيم بروند و بشارت فرزنددار شدن را به او برسانند، و با اطلاع او بروند و قوم لوط را كه مرتكب خيانت نابخشودني ميشدند بهلاكت برسانند. ابتدا ابراهيمآنان را انسان و مهمان ميپندارد و زود ميرود و گوسالهاي بريان ميكند و نزد آنان ميآورد تا بخورند«فَلَمَّا رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ نَكِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِيفَةً...»: پس آنگاه كه ديد دستهايشان بآن (گوساله بريان) نميرسدآنان را بيگانه دانست (دانست كه از بنيآدم نيستند) و از آنان (كه دانست فرشتهاند) گرفتار ترسي شديد شد..... از جمله :«رَأى أَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ إِلَيْهِ»به نظر ميرسد كه گويا منظور از اين فراز از آيات سوره هود، زمينه چيني ميباشد تا بيان فرمايد كه دستهاي فرشتگان به كارآيي دستهاي آدميان نميباشد و اين موضوعي است بسيار ظريف و در عين حال مهمّ زيرا اگر چنين منظوري در ميان نبود اين داستان در قرآن مطرح هم نميشد كمبودي احساس نميشد ـ پس خداوند خواسته است تا با اين زمينه چيني مقداري اطلاع درباره فرشتگان به مسلمانان طالب معرفت افاضه فرمايد . پس انگشتان دومين امتياز برجسته آدميان نسبت به ساير موجودات ميباشند. اهميّت و كارآيي انگشتان آن قدر قابل توجّه است كه خداوند يكي از نمونههاي بازر اين قدرت خود در برانگيختن آدميان را براي حسابرسي و انتقال به عالم ديگر «بازآفريني» و تعادل بخشيدن انگشتان انسان تعريف كرده است :«بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ1»: آري، ماتوانائيآنرا داريم كه (استخوانهاي پوسيده وپراكندهانسانها را جمعآوري و) انگشتان او را بازآفريني و استوار نمائيم. و نيز اهميّت انگشتان به تنهائي برابر اهميّت سر دانسته است كه مركز تمام ادراكات و احساس و توانائيهاي انسان ميباشد : «فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ«بَنانٍ2» توي سركفّار حربي بزنيد و «انگشتان» آنها را قطع كنيد . پس تكرار ميكنيم كه امتيازي كه آدمي بر موجودات ديگر دارد يكي استعداد نامگزاري و ديگري امتياز شكل خاصّ و قدرت كارآئي انگشتان دستهاميباشد و اين دو خصوصيّت ممتاز كه فطري هستند اساس و منشاء هرگونه امتياز ديگر ميباشد كه در نتيجه اين دو امتياز حاصل ميشوند و اكتسابي ميباشند. اكنون با عنايت به توضيحات مذكور ميتوانيم بگوئيم آن فيض خاصّ ربانّي كه با جمله«وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها...»تعريف و شامل آدم شده است،بخواست خداوند (مستقيم و يا به صورت موروثي) شامل حال تمام افراد بنيآدم هم هست. به خصوص اين كه فضل و رحمت خداوند عامّ است و در شرايط مساوي تمام بندگان خداوند ميتوانند به طور يكسان امّا متناسب با بكارگيري استعدادهاي فطري خود از فضل و رحمت او برخوردار شوند، مگر اين كه قدر آن نعمات را نشاسند و تجهيزات روحي و جسمي خدادادي خود را بكار نگيرند يا كمتر و يا بيشتر بكارگيرند كه در اين صورت نتيجه متفاوت خواهد بود. به طوريكه فوقاً نيز اشاره كرديم آنچه ما بيان داشتيم يكي از مفاهيم جمله «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها...» ميباشد و لذا نبايد تصور كرد كه يافتهها و استنباطهاي ديگران را مردود ميدانيم ـ تمام آيات قرآن داراي ظواهر و بواطن بسيار ميباشند و استنباط ماهم ممكن است يكي از آن مفاهيم ظاهري بيشمار و بسيار باشد كه از نظرها دور مانده است .
|