SHAMAMEH.ORG

مفهوم‌ تأويل‌ از نظر قرآن‌ كريم‌
كلمات‌ در مكالمات‌ و فرهنگ‌ لغات‌ معاني‌ و مفاهيمي‌‌ دارند كه‌ اغلب‌ براي‌ اهل‌ زبان‌ و متناسب‌ با رابطه افراد با ادبيّات‌ و فرهنگ‌ زبان‌ قابل‌ فهم‌ و ادراك‌ هستند و معاني‌ كلماتي‌ كه‌ در محاوره‌ها كمتر بكار مي‌رود نيز معمولاً در فرهنگها و لغت‌نامه‌ها معني‌ شده‌ و قابل‌ دسترس‌ مي‌باشند.
امّا همين‌ كلمات‌ رايج‌ در محاوره‌ها وقتي‌ براي‌ بيان‌ مقاصد علمي‌، فلسفي‌ و فنّي‌ و پديده‌هاي‌ نو بكار برده‌ مي‌شوند معاني‌ اصطلاحي‌ جديدي‌ پيدا مي‌كنند كه‌ با مفاهيم‌ محاوره‌اي‌ و معاني‌ لغوي‌ اختلاف‌ پيدا مي‌كنند، و لذا در وضع‌ جديد درك‌ و فهم‌ معاني‌ آنها، حتّي‌ براي‌ اهل‌ زبان‌ و ادب‌ و استفاده‌ از فرهنگ‌ لغات‌ نيز مواجه‌ با مشكلات‌ فراوان‌ خواهد شد.
براي‌ رفع‌ اين‌ قبيل‌ مشكلات‌،اهل‌ دانش‌ و فن‌ّ، فرهنگهاي‌ لغات‌ و اصطلاحات‌ مربوط‌ به‌ علوم‌ و فنون‌ را تنظيم‌ و براي‌ استفاده‌ علاقه مندان‌ منتشر نموده‌اند كه‌ با مراجعه‌ مي‌توان‌ تا حدودي‌ به‌ معاني‌ اصطلاحي‌ آنها آشنا شد. امّا فهم‌ نسبتاً كامل‌ مفاهيم‌ اصطلاحات‌، بستگي‌ تام‌ و تمام‌ دارد به‌ آگاهي‌ شخص‌ از علم‌ يا فنّي‌ كه‌ در آن‌ غور و تحقيق‌ مي‌نمايد.
همين گونه‌ است‌ قرآن‌ كه‌ با وجودي كه‌ بزبان‌ عرب‌ نازل‌ شده‌ و براي‌ آن‌ زبان‌ نيز فرهنگ‌ لغات‌ فراوان‌ و حتّي‌ فرهنگ‌ لغات‌ قرآن‌ تدوين‌ و در دسترس‌ است‌، امّا مفاهيم‌ واقعي‌ بسياري‌ از كلمات‌ و جملاتي‌ كه‌ در قرآن‌ بكار رفته‌ است‌ چه‌ بسا كه‌ براي‌ خود عرب‌ زبانان‌ لغت‌ شناس‌ هم‌ قابل‌ ادراك‌ نباشند، مگر اين كه‌ بكوشند تا با كمك‌ تعاريفي‌ كه‌ خود آيات‌ داده‌اند مفهوم‌ را تحصيل‌ نمايند.
در فرهنگ‌ لغات‌ متداول‌ كلمات‌، تفسير و تأويل‌ و تعبير، تقريباً هم‌ معني‌ وارد شده‌اند و از تعاريفي‌ كه‌ بعضي‌ از نويسندگان‌ و حتّي‌ مفسّران‌ نموده‌اند نيز معلوم‌ است‌ كه‌ايشان‌ نيز همين‌ نظررا دارند، درحاليكه‌ نظر خود قرآن‌ خلاف‌ آنها را ثابت‌ مي‌نمايد.
ما براي‌ فهم‌ معني‌ تأويل‌ بايد توجّه‌ نمائيم‌ كه‌ خداوندآن را براي‌ چه‌ مواردي‌ بكاربرده‌ است‌ تا در توضيحاتي‌ كه‌ پيرامون‌ مفاهيم‌ قرآن‌ مي‌دهيم‌ از راه‌ صواب‌ خارج‌ نشويم‌.
در آيات‌ مربوط‌ به‌ همراه‌ شدن‌ حضرت‌ موسي‌ با آن‌ بنده خاص‌ّ خداوند (حضرت‌ خضر يا الياس‌) كه‌ به منظور تعليم‌ گرفتن‌ از ارشادات‌ علمي‌‌ آن‌ بزرگوار بوده‌ است. در آيات‌ 82-60 سوره کهف, پس‌ از اين كه‌ سه‌ بار حضرت‌ موسي‌ در برابر اعمال‌ بظاهر غيرمنطقي‌آن‌بزرگوار «علّت‌ انچام‌ آن‌اعمال‌ را» مي‌‌پرسد.خداوندازقول‌آن‌ شخص‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ كه‌ : «سَأُنَبِّئُكَ «بِتَأْوِيلِ» ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً1»: به همين‌ زودي‌ از «تأويل‌» آنچه‌ نتوانستي‌ دربرابرانجام‌آن‌ خويشتن‌داري‌ كني‌ آگاهت‌ مي‌نمايم‌.
سپس‌ در دنبال‌ اين‌ وعده‌ شروع‌ مي‌فرمايد به‌ «بيان‌ علّت‌» سوراخ‌ كردن‌ آن‌ كشتي‌ كه‌ بر آن‌ سوار شده‌ بوده‌اند :«أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً2»: امّاكشتي‌(راكه‌برآن‌ سوار شديم‌ و سوراخش‌ كردم‌) متعلّق‌ به‌ مسكيناني‌بودكه‌ دردرياباآن‌كار مي‌كردند و تصميم‌ به‌ معيـوب‌ كـردن‌ آن‌ گـرفتم‌ (باين‌ علّت‌ كه‌) در دنبال‌ آنها پادشاهي‌ بود كه‌ تمام‌ كشتيها(ي‌ سالم‌ را) غصب‌ مي‌نمود (ومي‌دانستم‌كه‌ چون‌ بآن‌ كشتي‌ كه‌ معيوبش‌ كردم‌ مي‌رسيد بعلّت‌ معيوب‌ بودن‌ از غصب‌ كردن‌ آن‌ منصرف‌ مي‌شد و در اختيار و مالكيّت‌ صاحبان‌ مسكين‌ آن‌ باقي‌ مي‌ماند و مي‌توانستند با كاركردن‌ توسط‌ آن‌ كشتي‌ معيشت‌ خود را تأمين‌ نمانيد).
از مفهوم‌ اين‌ آيه‌ كه‌ در توضيح‌ علل‌ و موجبات‌ عمل‌ حضرت‌ خضر نازل‌ شده‌ و در حقيقت‌ جانشين‌ كلمه «تأويل‌» است‌ به خوبي‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ از نظر قرآن‌ تأويل‌ يعني‌ «توضيح‌ علل‌ و موجبات‌ انجام‌ يك‌ عمل‌ ويانزول‌ يك‌ آيه‌» كه‌ باتفسير فرق‌ بسيار دارد.
در بيان‌ «تفسير» خداوند در آيات‌ 32 و 33 فرقان‌ فرموده‌ است‌ : «وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً»ـ «وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً» : كافران‌ گفتند چرا قرآن‌ به طور كلّي‌ و يكباره‌ بر او نازل‌ نشد؟ ما اينگونه‌ (به‌ تأني‌ و جزو جزو نازلش‌ مي‌كنيم‌) تا قلبت‌ را با آن‌ آرام‌ كنيم‌ (گرفتار هيجان‌ نشوي‌) برايت‌ مثلي‌ نياورند مگر اين كه‌ ما حقيقت‌ را با بهترين‌ بيان‌ بتو الهام‌ مي‌نمائيم‌.
با توجّه‌ به‌ مفاد اين‌ آيات‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ تفسير از لحاظ‌ قرآن‌ يعني‌ اين كه‌ : اجمال‌ توسط‌ گوينده‌به نحوي‌ تجزيه‌گردد وتفصيل‌ داده‌ شود وباتأنّي‌ وبه تدريج‌ بيان‌ گردد كه‌ در قلب‌ شنونده‌ بنشيند و حقيقت‌ امر آن چنان‌ برايش‌ روشن‌ گردد كه‌ قلب‌ او آرام‌ گيرد.
به طور خلاصه‌ تفسير يعني‌ : توضيح‌ و تفصيل‌ موضوع‌ مورد بحث‌ به نحوي كه‌ مفهوم‌ واقعي‌ آن‌ براي‌ ديگران‌ روشن‌ گردد ـ و اين‌ با تأويل‌ اختلاف‌ بسيار دارد ؟
پس‌ تأويل‌ علل‌ و موجبات‌ نزول‌ آيه‌ يا عمل‌ (چرائي‌) و تفسير چگونگي‌ (چوني‌) و مفاهيم‌ آنها را بيان‌ مي‌كند.
براي‌ روشنتر شدن‌ موضوع‌ به‌ بيان‌ مثال‌ زير مي‌‌پردازيم‌ : ـ
شخصي‌ بزرگ‌ از يكي‌ از نزديكان‌ خود آب‌ مي‌‌طلبد ـ شخص‌ دوّم‌ كه‌ از خلق‌ و خوي‌ و نظر و مقصود خواهان‌ آب‌ آگاه‌ است‌ مي‌داند كه‌ چگونه‌ آبي‌ را براي‌ چه‌ منظوري‌ مي‌خواهد وبدون‌ نياز به‌ خواستن‌ توضيحات‌ اضافي‌ خواست‌ او را اجابت‌ مي‌كند ـ امّا، اگر بنا باشد كه‌ دستورآوردن‌ آب‌ را به‌ شخصي‌ ثالث‌ كه‌ رابطه نزديكي‌ با شخص‌ اوّل‌ ندارد منتقل‌ كند. بايد براي‌ او توضيح‌ بدهد كه‌ مثلاً درخواست‌ كننده‌، آب‌ آشاميدني‌ مي‌خواهد و چه‌ مقدار مي‌خواهد و در چگونه‌ ظرفهائي‌ بايد فراهم‌ شود و يا اين كه‌ آب‌ براي‌ وضو گرفتن‌ يا مقاصدي‌ ديگر مي‌خواهد كه‌ بايد در ظروف‌ و متناسب‌ با مصرف‌ آن‌ مقصود باشد.
بيان‌ توضيحات‌ لازم‌ براي‌ اين كه‌ شخص‌ ثالث‌ منظور شخص‌ اوّل‌ را بفهمد تا بتواند خواسته‌ را انجام‌ دهد تفسير موضوع‌ است‌.
حال‌ اگر شخص‌ سوّم‌ از شخص‌ دوم‌ بپرسد كه‌ درخواست‌ كننده‌ چرا به‌ آب‌ نياز دارد و شخص‌ دوّم‌ بتواند علّت‌آن را بيان‌ كند توضيحات‌ او تأويل‌ درخواست‌ مي‌باشد.
پس‌ تفسير كيفيّت‌ ظاهري‌ قضايا را شرح‌ و بيان‌ مي‌كند و تأويل‌ علّت‌ و موجبات‌ قضايا را. از اين‌ تعاريف‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ تأويل‌ كننده‌ بايد حدّاقّل‌ از موجبات‌ تصميم‌گيري‌ تقاضاكننده‌ آگاه‌ باشد، و لذا هرچه‌ موضوع‌ مهمتر و دامنه‌هاي‌ آن‌ گسترده‌تر باشد تأويل‌ كننده‌ به‌ علوم‌ بيشتري‌ از نحوه‌ علوم‌ متقاضي‌ نياز دارد تا بتواند خواسته‌هاي‌ او را تأويل‌ نمايد ـ و به همين‌ علّت‌ است‌ كه‌ خداوند در مورد تأويل‌ فرموده‌ است‌ :«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ....»تأويل‌آن را (آيه‌ را) كسي‌ جز خداوند نمي‌داند و راسخون‌ در دانش‌.....
و باز، باتوجّه‌ به‌ همين‌ مشكلات‌ و پيچيدگي‌ تأويل‌ است‌ كه‌ موسي‌ خواسته‌ است‌ يا مأمور شده‌ بوده‌ است‌ تا برود و از كسي‌ كه‌ قادر بوده‌ است‌ تا پاره‌اي‌ امور را تأويل‌ نمايد چيزهائي‌ فراگيرد ـ چنانچه‌ وقتي‌ موسي‌ نزد خضر مي‌رسد مؤدّبانه‌ مي‌‌پرسد : «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً1» : آيا اجازه‌ مي‌فرمائي‌ تو را همراه‌ شوم‌ باين‌ منظور كه‌ از آنچه‌ آموخته‌ شده‌اي‌ هدايتي‌ هم‌ به‌ من‌ بياموزي‌ ؟
و در اين‌ آيه‌ كلمه «عُلّمت‌َ» را به‌ صيغه مجهول‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ تا هم‌ مهّم‌ بودن‌ تأويل‌ را بيان‌ دارد و هم‌ بفهماند كه‌ علم‌ تأويل‌ آموختني‌ نيست‌ بلكه‌ آموخته‌ شدني‌ مي‌باشد يا به‌ مفهوم‌ ديگري‌ يا از مقوله‌ علم‌ لَدُنّي‌ است‌ و يا از مجرائي‌ غير متداول‌ ممكن‌ است‌ تحصيل‌ گردد. يا به‌بيان‌ ساده‌تربايد تأويل‌ كننده‌ با پديدآرنده‌ علل‌ حوادث‌ با اراده‌كننده مقاصد رابطه علمي‌ نزديك‌ داشته‌ باشد. و لذا در مورد تأويل‌ آيات‌ قرآن‌ بايد تأويل‌كننده‌ از علم‌ خداوند يا لدّني‌ بهره‌اي‌ داشته‌ باشد. گمان‌ مي‌كنم‌ توضيحات‌ مذكور مدلّل‌ نمايند كه‌ بهيچ‌ عنوان‌ نمي‌شود تأويل‌ را هم‌ طراز با تفسير و تعبير قرار داد؟
به نظر مي‌رسد آنچه‌ سبب‌ شده‌ است‌ تا بعضي‌ من جمله‌ آقاي‌.......................... نويسندة مقالة‌ تأويل‌ را هم‌ مفاد با تفسير و تعبيربگيرند اينست‌ كه‌ خداوند در مواردي‌ مانند سوره يوسف‌ تأويلهائي‌ را كه‌ حضرت‌ يعقوب‌ از رؤياي‌ حضرت‌ يوسف‌ و حضرت‌ يوسف‌ از رؤياهاي‌ فرعون‌ وطبّاخ‌ و سقّاي‌ او بيان‌ كرده‌اند ـ ذكر فرموده‌ است‌.
به‌ همين‌ علت‌ بعضي‌ هم‌ مي‌پندارند كه‌ قرآن‌ كريم‌ تعبير رؤياها را درمعناي‌ مصطلح‌ و شايع‌ آن‌ تصديق‌ كرده‌ و لذا بسياري‌ از كساني كه‌ صلاحيّت‌ آنان‌ مورد ترديد است‌ بي‌ محابا به‌ تعبيرخواب‌ ديگران‌ مي‌‌پردازند.
در كلام‌ خداوند فقط‌ در يكمورد در آيه‌ 43 سوره‌ يوسف‌ ذكري‌ از تعبيركردن‌ رؤيا به ميان‌ آمده‌ است‌ كه‌ در اينمورد هم‌ مدعّيان‌ تعبير رؤيا به‌ عذر اين كه‌ رؤياي‌ فرعون‌ آشفته‌ بوده‌ است‌ عجز خود را از تغبير آن‌ ابراز داشته‌اند و لذا قرآن‌ به طور غير مستقيم‌ تعبير رؤيا را مردود مي‌شمارد، ولي‌ تأويل‌ را تصديق‌ و تثبيت مي‌كند، ولي‌آن را هم‌ در صلاحيّت‌ برخورداران‌ از علم‌ لدنّي‌ يا راسخون‌ في‌ العلم‌ مانند حضرات‌ يعقوب‌ و يوسف‌ قرار مي‌دهند ـ چنانكه‌ حضرت‌ يوسف‌ به‌ ساقي‌ و طبّاخ‌ فرعون‌ كه‌ تقاضاي‌ تأويل‌ خواب‌ خود را داشته‌اند فرموده‌ است‌ :«قالَ لا يَأْتِيكُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُكُما بِتَأْوِيلِهِ قَبْلَ أَنْ يَأْتِيَكُما ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي1...» : گفت‌ غذائي‌ براي‌ خوردن‌ به‌ شمانمي‌رسد مگر اين كه‌ من‌ شما را از تأويل‌ آن‌ آگاه‌ مي‌كنم‌ پيش‌ از رسيدن‌ غذا به‌ شما، اين‌ (تأويل‌ رؤياي‌) شما هم‌ ناشي‌ از علمي‌‌ است‌ كه‌ پروردگارم‌ بمن‌ آموخته‌ است‌ ـ و معني‌اينست‌كه‌ تأويل ‌رؤيا نياز به‌ علم ‌لدّني‌ دارد كما اين كه ‌تأويل‌آيات‌ هم‌ همين گونه‌است‌.
باتوجّه‌ به‌ رابطه‌ نكات‌ مهمّي‌ كه‌ آيات‌ حاوي‌ كلمات‌ تاويل‌ با هم‌ دارند. معلوم‌ مي‌شود كه‌ تأويل‌ كننده‌ خواب‌ هم‌ بايد بتواند علل‌ و موجبات‌ پديدآمدن‌ رؤيا در ذهن‌ صاحب‌ رؤيا را تشخيص‌ دهد تا بتواند به‌ تأويل‌ رؤيا بپردازد، و اين‌ امري‌ است‌ كه‌ در توان‌ مردم‌ عادّي‌ نمي‌باشد ؟
نكته‌ مهم‌ّ ديگري‌ كه‌ به طور سزاوار مورد توجّه‌ قرار نگرفته‌ است‌ امّا بسيار در مورد آن‌ سخن‌ مي‌گويند موضوع‌ شأن‌ نزول‌ آيات‌ مي‌باشد.
بسياري‌ گمان‌ مي‌كنند كه‌ شأن‌ نزول‌ فقط‌ مربوط‌ به‌ آياتي‌ است‌ كه‌ با توجّه‌ به‌ وقوع‌ حادثه‌اي‌ نازل‌ شده‌اند، تا هم‌ تكليف‌ حادثه‌ را تعيين‌ كند و يا سؤالي‌ را جواب‌ دهند و هم‌ تكليف‌ مسلمانان‌ را براي‌ موارد مشابه‌ مشخص‌ّ فرمايد. در حاليكه‌ تمام‌ آيات‌ بدون‌ استثناء داراي‌ شأن‌ نزول‌ هستند، و لذا شأن‌ نزول‌ منحصر به‌ آياتي‌ مانند آيات‌ مربوط‌ به‌ نَسي‌ء يا سعي‌ بين‌ صفا و مروه‌ در سالي‌ كه‌ هنوز بت‌ها روي‌ كوههاي‌ مذكور قرار داشته‌اند، يا پاسخ‌ به‌ سؤالهاي‌ مربوط‌ به‌ انفال‌، ايتام‌، ذي‌ القرنين‌ و امثال‌ اينها نمي‌باشد.
آيات‌ را مي‌توان‌ كّلاً به‌ سه‌ دسته‌ طبقه‌بندي‌ كرد :
1ـ آياتي‌ كه‌ در طول‌ 23 سال‌ رسالت‌ حضرت‌ رسول‌اللّه‌(*) براي‌ تعيين‌ تكليف‌ حوادث‌ و يا مناسبتهاي‌ ديگر نازل‌ شده‌اند.
اين‌ آيات‌ هم‌ تكليف‌ برخورد با حوادث‌ را بيان‌ مي‌كنند و هم‌ تكاليف‌ را براي‌ آيندگان‌ تثبيت‌ مي‌نمايند.
اين قبيل‌ آيات‌ بمنزله‌ تجويز دارو براي‌ رفع‌ بيماري‌ و نيز تعليم‌ افراد براي‌ استفاده‌ از اين‌ نسخه‌ها د رموارد بيماريهاي‌ مشابه‌ مي‌باشند
2ـ آياتي‌ كه‌ به منظور تشريع‌ شريعت‌ اسلام‌ (علاوه‌ بر آيات‌ مذكور در بند يك‌) مستقلاً و بدون‌ مناسبت‌ و موجبات‌ قبلي‌ نازل‌ شده‌اند.
اين‌ قبيل‌ آيات‌ بمنزله دادن‌ تعليمات‌ و فراهم‌ كردن‌ و در اختيار قراردادن‌ تجهيزات‌ لازم‌ و پيشگيري‌ از حوادث‌ و آفات‌ و آماده‌ كردن‌ مسلمانان‌ براي‌ تشكيل‌ يك‌ اجتماع‌ سعادتمند و ارتقاء به‌ مراحل‌ عاليتر در هر دو سراي‌ دنيا و آخرت‌ مي‌باشند.
3ـ آيات‌ مربوط‌ به‌ پيامبران‌ سلف‌ واديان‌ پيشين‌ وقصص‌ وحوادث‌ اقوام‌ وايّام‌گذشته‌.
اين‌ آيات‌ براي‌ اسوه‌ قراردادن‌ پيامبران‌ سلف‌ و رعايت‌ سنن‌ آنان‌ و آگاهي‌ دادن‌ از انحرافهائي‌ كه‌ دراديان‌ بوجودآمده‌است‌ به منظور انذار مسلمانان‌، بررسي‌ علل‌ و عوامل‌ حوادثي‌كه‌ براقوام‌ سلف‌ گذشته‌ و عبرت‌گيري‌ از آنهانازل‌ شده‌اند وبيشتر نظر به‌ اصلاح‌ امور دنيوي‌ مسلمانان‌ مانند مسائل‌ اخلاقي‌، اجتماعي‌، سياسي‌، اقتصادي‌، صنعتي‌ و....... دارند كه‌ در داستان¬هاي‌ حضرت‌ موسي‌، حضرت‌ خضر، حضرت‌ يوسف‌، حضرات‌ داود و سليمان‌، ذي‌ القرنين‌، سيل‌ عَرم‌ و غير آن‌ نقل‌ گرديده‌اند.
چون‌ تمام‌ آيات‌ به منظور رفع‌ مشكلي‌ يا تشريع‌ تكاليفي‌، يا دادن‌ آگاهيهائي‌ و تعاليمي‌‌ به‌ مسلمانان‌ براي‌ تشكيل‌ يك‌ امّت‌ فاضله‌ و آماده‌كردن‌ وسيله‌ رستگاري‌ آنان‌ براي‌ سراي‌ ديگر نازل‌ شده‌اند، همه‌ داراي‌ شأن‌ نزول‌ مي‌باشند، و معاني‌ باطني‌ آيات‌ نيز از مصاديق‌ شأن‌ نزول‌ هستند نه‌ از مقوله تأويل‌ :
پس‌ تكرار مي‌كنيم‌ كه‌ تأويل‌ «چرائي‌» تفسير چگونگي‌ «چوني‌» و شأن‌ نزول‌ مقصود و آرمان‌ (براي‌ چه‌) را بيان‌ و توضيح‌ مي‌نمايند.
براي‌ تشخيص‌ تفاوت‌ تأويل‌ با شأن‌ نزول‌ (چرائي‌ و براي‌ چه‌) عمل‌ حضرت‌ خضر را در معيوب‌ كردن‌ كشتي‌ مورد بررسي‌ قرار مي‌دهيم‌ : ـ
حضرت‌ موسي‌ مي‌‌پرسد : چرا كشتي‌ را سوراخ‌ و معيوب‌ كردي‌ ؟
تأويل‌ اين‌ است‌ كه‌ : چون‌ پادشاهي‌ در دنبال‌ كشتيها بود كه‌ كشتيهاي‌ سالم‌ را غصب‌ مي‌نمود.
در دنبال‌ مي‌‌پرسد : براي‌ چه‌ سوراخ‌ ومعيوب‌ كردي‌ تا بدست‌ پادشاه‌ نيفتد ؟
شأن‌ نزول‌ يا براي‌ چه‌، اين‌ است‌ كه‌ : براي‌ اين كه‌ بعلّت‌ معيوب‌ بودن‌، پادشاه‌ از غصب‌ آن‌ منصرف‌ شود تا در اختيار صاحبان‌ نيازمند كشتي‌ باقي‌ بماند تا بتوانند به‌ كاركردن‌ با آن‌ ادامه‌ دهند و نيازمنديهاي‌ خود را برطرف‌ نمايند.
هر چند مفاهيم‌ تأويل‌ و شأن‌ نزول‌ ظاهراً بسيار بهم‌ نزديك‌ هستند امّا با نظر تدبّر با هم‌ اختلاف‌ معني‌ و مفهوم‌ دارند، و لذا كسي‌ كه‌ مي‌خواهد به‌ معاني‌ دقيق‌ آيات‌ برسد بايد اين قبيل‌ اختلافات‌ بسيار ظريف‌ را از نظر دور ندارد.
بايد توضيح‌ دهيم‌ كه‌ اين‌ نظريّه‌ كه‌ تأويل‌، توجيه‌ متشابهات‌ است‌ درست‌ است‌ امّا صحيح‌تر اين‌ است‌ كه‌ : تأويل‌ توجيه‌ آيات‌ به طور عام‌ّ است‌، و منحصر به‌ متشابهات‌ نيست‌، و برداشت‌ نظريّه‌ ناقص‌ مذكور از دقّت‌ ناكافي‌ به‌ سياق‌ آياتي‌ حاصل‌ شده‌ است‌ كه‌ كلمه تاويل‌ در آنها بكار رفته‌ است‌.
قبلاً بيان‌ كرديم‌ كه‌ بطون‌ آيات‌ نيز از مصاديق‌ شأن‌ نزول‌ هستند نه‌ از مصاديق‌ تأويل‌ : هر چند بطون‌ براي‌ عامّه‌ مسلمانان‌ قابل‌ ادراك‌ نمي‌باشند امّا براي‌ خاصّاني‌ از خواص‌ قابل‌ فهم‌ هستند و از زبان‌ و قلم‌ آنان‌ به تدريج‌ به‌ خواص‌ منتقل‌ مي‌شوند و به طور غير مستقيم‌ مفاد آنها بر هدايت‌ بندگان‌ خداوند تأثير مي‌گذارد و هرگاه‌ غير از اين‌ بود ضرورتي‌ نداشت‌ كه‌ خداوند در نزول‌ آيات‌ بطوني‌ را وارد نمايد.
چون‌ بطون‌ آيات‌ هم‌ در نهايت‌ تأثير هدايتي‌ دارند پس‌، از اهداف‌ و مقاصد نزول‌ آيات‌ هستند و به عبارت‌ ديگر از مصاديق‌ شأن‌ نزول‌ مي‌باشند نه‌ از مصاديق‌ تأويل‌. و آن چنان كه‌ در مثل‌ مربوط‌ به‌ آب‌ خواستن‌ بيان‌ داشتيم‌ كه‌ شخص‌ نزديك‌ به‌ خواهان‌ آب‌ مي‌فهد كه‌ غرض‌ خواهان,‌ چگونه‌ آب‌ و براي‌ چه‌ نوع‌ مصرفي‌ است‌، در رابطه‌ با آيات‌ هم‌ اشخاص‌ نزديك‌ به‌ خداوند مي‌توانند به‌ كُنه‌ مطلب‌ پي‌ ببرند و بطون‌ آيات‌ را تفسير نمايند.
و امّا متشابهات‌ :
با توجّه‌ به‌ آيه‌7 سوره‌ آل‌ عمران‌ كه‌ مي‌فرمايد : «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ...»: او كسي‌ است‌ كه‌ كتاب‌ را بر تو نازل‌ كرد كه‌ قسمتي‌ از آيات‌ آن‌ محكمات‌ هستند و قسمت‌ ديگر متشابهات‌ كه‌ محكمات‌ آن‌ اصل‌ و مادر كتاب‌ مي‌باشند.
اين كه‌ خداوند در اين‌ آيه‌ متشابهات‌ را مقابل محكمات‌ قرارداده‌ و از تعريفي‌ كه‌ از محكمات‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ : هُن‌ِّ ام‌ُّ الكتاب‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ متشابهات‌ فروع‌ و يا فرزندان‌ محكمات‌ هستند.
چون‌ از شناخت‌ اصل‌ درخت‌ مي‌توان‌ به‌ شاخ‌ و برگ‌ و گل‌ و ميوه آن‌ آگاه‌ شد و يا يك‌ مادر مي‌تواند تعاريف‌ لازم‌ را از فرزند خود بدست‌ بدهد، با شناخت‌ محكمات‌ و تدبّر در آنها هم‌ مي‌توان‌ به‌ مفاهيم‌ متشابهات‌ آگاه‌ شد و بنابراين‌ محكمات‌ مفسّر و معرّف‌ متشابهات‌ مي‌باشند.
پس‌ بر خلاف‌ معروف‌ كه‌ اشكال‌ را در فهم‌ متشابهات‌، مي‌دانند مشكل‌ اصلي‌ فهم‌ و تشخيص‌ اين‌ است‌ كه‌ محكمات‌ كدامند. زيرا اگر ما بتوانيم‌ محكمات‌ را بشناسيم‌ و جدا كنيم‌ باقيمانده‌ آيات‌ متشابهات‌ هستند، و با كمك‌ محكمات‌ مي‌توانيم‌ به‌ فهم‌ آنها نايل‌ شويم‌. به خصوص‌ كه‌ معني‌ كلمه متشابهات‌ كه‌ در برابر محكمات‌ قرار گرفته‌ است‌ يعني‌ «همانندان‌» و صراحت‌ دارد كه‌ از لحاظ‌ مقصود و شأن‌ نزول‌ همانند محكمات‌ مي‌باشند.
بحث‌ محكمات‌ و متشابهات‌ بحثي‌ است‌ دامنه‌دار كه‌ جاي‌ آن‌ در اين‌ مقال‌ نيست‌ و غرض‌ ما از توضيح‌ مختصر مذكور اينست‌ كه‌ معلوم‌ كنيم‌ كه‌ متشابهات‌ هم‌ شأن‌ نزول‌ دارند و هم‌ با در نظر گرفتن‌ مفاهيم‌ محكمات‌ قابل‌ تفسير مي‌باشند و مسلمانان‌ به‌ ناروا از تدبّر و تفاهم‌ متشابهات‌ حذر دارند. و اين‌ ترس‌ هم‌ ناشي‌ از اينست‌ كه‌ بعضي‌ تفسير را با تأويل‌ هم‌ معني‌ گرفته‌اند. و چون‌ در آيه مورد بحث‌ كه‌ كلمه تأويل‌ بكار برده‌ شده‌ و قيد گرديده‌ است‌ كه‌ :«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ...» ‌ : تأويل‌آن را جز خداوند كسي‌ نمي‌داند. تصوّر كرده‌اند شامل‌ تفسير متشابهات‌ هم‌ مي‌شود.
نتيجه‌ اين كه‌ «از نظر قرآن‌» :
1ـ تمام‌ آيات‌ شأن‌ نزول‌ دارند و بواطن‌ آيات‌ هم‌ از مصاديق‌ شأن‌ نزول‌ مي‌باشند. نه‌ از مصاديق‌ تأويل‌ وشأن‌ نزول‌ هم‌ بيانگر اينست‌ كه‌ آيه‌ براي‌ چه‌ منظوري‌ نازل‌ شده‌است‌.
2ـ تأويل‌ و تفسير و تعبير به‌ تصريح‌ قران‌ كريم‌ هم‌ معني‌ نيستند، هر چند از نظر لغت‌ شناسان‌ هم‌ معني‌ باشند.
3ـ تأويل‌ بيانگر علل‌ و موجبات‌ نزول‌ آيه‌ (چرائي‌) و تفسير براي‌ بيان‌ مفاهيم‌ آيه‌ (چوني‌) مي‌باشد.
4ـ تعبير رؤيا بي‌اعتبار است‌ امّا تأويل‌ معتبر است‌ امّا در صلاحيت‌ پيامبران‌ و راسخون‌ در علم‌ است‌.
مثال‌ : چرا آدمي‌‌ آفريده‌ شده‌ است‌ ؟ تأويل‌ : زيرا خداوند كه‌ آفريننده‌ است‌ و صفت‌ آفرينندگي‌ تجلي‌ دارد، آفرينش‌ انسان‌ يكي‌ از تجليات‌ آفرينندگي‌ خداوند مي‌باشد.
سؤال‌ : كيفيت‌ آفرينش‌ آدم‌ و خصوصّيات‌ او چگونه‌ است‌ ؟ تفسير : كيفيت‌ آفرينش‌ او در كلام‌اللّه‌ به‌ تفصيل‌ بيان‌ شده‌ و خصوصّيات‌ او هم‌ قابل‌ رؤيت‌ و مطالعه‌ است‌.
سؤال‌ : براي‌ چه‌ منظوري‌ آدم‌ خلق‌ شده‌ است‌ ؟ شأن‌ نزول‌ : براي‌ تجلّي‌ صفات‌ الهي‌ و نهايتاً پرستش‌ آفريننده‌.
تمام حقوق این سایت متعلق به آقای ناظم الرعایا می باشد.
طراحی و اجرا توسط شرکت فرابرد شبکه