نقش دين در همبستگي اجتماعي افراد هر يک از دو نسل
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا در دين اسلام بين دو نسل تفاوتي نيست, به خصوص اگر به بلوغ رسيده باشند. در دين اسلام فقط اطفال از تکاليف شرعي/ مدني آن هم در واجبات, غير مکلف لحاظ شدهاند اين هم در حالي است که روابط و علايق و عواطف خانوادگي بايد در نهايت استحکام باقي بماند. از نظر اسلام وقتي انسان به بلوغ برسد مکلف به انجام تکاليف عبادي, مدني مي¬شود و مي¬تواند در ظرف اجتماع بالاستقلال عمل کند ولي اين به معني آن نيست که روابط خانوادگي تضعيف گردد و در ذهن جوانان القاء شود که يک قشر منحصر به فرد هستند که مسايل و مشکلات آنان بايد به شيوه¬اي خاصّ و در خارج از ظرفيّت کلّي اجتماع حل و فصل شود. بديهي است که اگر چنين کاري انجام شود, ناگزير ميانسالان و سالمندان و زنان مطرح خواهند شد و در دنبال جدا کردن مسائل دختران جوان از پسران جوان و زنان ميانسال از مردان ميانسال و مردان کهنسال از زنان کهنسال پيش ميآيد و... آسانترين راه بررسي اين قبيل مسائل اين است که مطابق رويه متداول آن را ميراث استعمار دانست و نهايتاً هم مقداري نظريات وارداتي براي حلّ آن ارايه نمود, امّا به نظر اينجانب چون تعليمات سنتي ما سابقاً مترّقي و پويا نبود و متناسب با مدنيّت جهاني پيش نميآمد اثراتي به شرح زير باقي گذاشت: 1- با آغاز دوره پهلوي مدارس با نظام جديد و اروپايي گونه بنياد نهاده شد و توسعه و تعميم يافت. به موازات آن تبليغات عليه شيوه تعليماتي سنتي آغاز و مرتباً تشديد شد و متقابلاً به وسيله دست اندرکاران تعليمات سنتي مقاومت و مبارزه در برابر نظام جديد تعليمات آغاز گرديد. در اين برخورد ميان نظام جديد و قديم, نظام جديد که از پشتوانه کامل مالي, سياسي, سلطنتي برخوردار بود طبيعتاً پيروز شد و شيوه کهن را از ميان برداشت و خود گسترش يافت و اين در حالي بود که نسل قديم شيوه جديد تعليماتي را قلباً نپذيرفت امّا ناگزير فرزندان خود را تسليم آن کردند و خود در حاشيه غير فعّال امّا بد بين و بدگو باقي ماندند. تحت تعليمات نو نسل جديد وارد مقدمات علوم تجربي و خالي از جنبههاي معنوي گرديد و نسل قديم عملاً از تحصيل سواد محروم گرديد و زمينهاي فراهم شد که در برابر نسل جديد که سريعاً بر تعداد با سواد شدگان آنها افزوده ميشد بي سواد باقي بماند و حرمت خود را در برابر نسل جديد به علّت بي سواد بودن از دست بدهد و شکاف باز شود. 2- علّت اين که به سهولت نظام تعليماتي جديد بر نظام سنّتي فايق شد و شيوه سنتي را از صحنه بيرون راند اين بود که: الف: شيوه تعليماتي سنّتي تقريباً بر اساس همان اصلي که در بدو امر تأسيس شده بود در طول ساليان بسيار باقي مانده بود و هيچگونه تحرّک و نوجويي و تکاملي که متناسب با مقتضيّات جهاني باشد نداشت. ب: تعليمات سنتي بر اساس آموزش اخلاقيات و معنويّات در چهارچوبي محدود استوار بود و به مقتضيّات مدنيّت که ابزارهاي آن علوم تجربي, صنعتي ميباشد کاري نداشت, در حالي که بخش عمدهاي از جهان تمام اهتمام خود را مصروف علوم تجربي و کاربردي آن مينمود و شتابان امور مدنيّت را متکامل مينمود و مردم ساير جهان به تدريج از اين جريان آگاه ميشدند و با رغبت به نظام تعليماتي جديد ميگرائيدند و به طرفداران شيوه کهن که معمولاً نسل قديم بود بد بين ميشدند و نظرات و عقايد آنان را که مبتني بر نظام تعليماتي کهن بود مردود ميشمردند هر چند والدين خود آنان بوده باشند. 3- همزمان با برقراري نظام تعليماتي جديد امر نگارش و تأليف و تنظيم کتب و نشريات عمدتاً در اختيار تحصيل کردگان در نظام جديد که به روشنفکر معروف شده بودند قرار گرفت و اين طبقه به خصوص آنانکه با نظام کهن مخالف بودند مورد حمايت نظام حکومتي کشور و بعضاً تحت تأثير احزاب و سياستهاي وارداتي, همنوا با تبليغات و هم جهت با عمليات حکومت و مجريان آن به سنت شکني روي آوردند و به تقبيح شيوه تربيت سنتي و تحسين نظام خانوادگي غربي اهتمام نمودند که بعضاً عبارتند از:- الف: تشديد احساس بدبيني و بي حرمتي بين نسل جديد و نسل کهن را بين خانوادهها و انتشار نامهها و شکايات نسل جديد از نسل قديم که غالباً هم ساختگي بودند, مانند اينکه فرزندان شکايت نادرست از اين داشتند که خانواده آنان متحجر و فناتيک است و ما را درک نميکنند و احساسات ما را نميفهمند و... حال بگوييد چه کنيم- دامن زدند. ب: حذف شيوهي ادبيات سنّتي که مبتني بر امثال و حکم و پند و اندرز و شريعت و مليّت بود, از کتب و نشريات به گونهاي که اگر احياناً شاعري شعري ميسرود که در آن پندي و نصيحتّي وجود داشت از چاپ و انتشار آن خودداري ميشد که تأثير آن هنوز هم کم و بيش در ادبيات باقي مانده است. پ- شيوع ترجمه و تأليف نولها و داستانها و حوادث غربي و شبه غربي, جنايي, ضد اخلاقي, و ضد خانواده و... ت- بزرگ سازي مسايل جوانان و لازم شمردن رسيدگي به مشکلات اين قشر از اجتماع برون از دايرهي همگاني و خانوادگي. با اين بيان ميتوان گفت که ايجاد شکاف بين نسل جديد و نسل قديم ريشه در نظام تعليماتي جديد و تعارض آن با نظام تعليماتي سنتي قديم دارد و به خصوص نامترّقي و نا متکامل بودن روش تعليماتي سنتي بود که ميدان را به راحتّي خالي کرد. روش و تلقي ما و امثالِ ما ملّت, در وضع موجود چنين است که اگر مختصر توفيقي يافتيم آن را حاصل درايت خود ميدانيم و متقابلاً هر گونه مشکلات و شکستهاي فردي و اجتماعي را به ديگران مربوط ميسازيم – مانند اينکه حذف شيوه تعليمات سنّتي قديم را نتيجه تحميل نظام جديد تعليماتي, و اين را از اقدامات رضا شاه ميدانيم و رضا شاه را هم دست نشاندهي استعمار و بنابر اين ايجاد شکاف بين نسلهاي قديم و جديد را نيز از آثار استعمار ميشماريم! امّا... يک محقّق بايد توجه توّجه داشته باشد که چه ميشود که يک نظامي و يا يک اجتماعي بر يک نظام و يا نظامها و يا بر يک اجتماع و يا اجتماعات مسلّط ميشود. به نظر نگارنده تا يک جرياني از هر نوع که باشد, ضعيف نباشد جرياني ديگر بر آن چيره نخواهد شد, مانند اينکه اگر نظام سلطنتي قاجار ضعيف نبود رضاخان, حتّي با حمايت استعمار هم نميتوانست آن را از ميان بردارد و جانشين آن بشود. همين گونه است نظام تعليماتي سنتي قديم- اگر نظام سنتي ضعيف نبود نظام تعليماتي جديد زمينهاي پيدا نميکرد تا گسترش يابد و آن را از ميدان بدر کند و باعث ايجاد شکاف بين نسل قديم و جديد بشود. اين يک حقيقت مسلم و از نواميس فطرت است و لذا اجتناب ناپذير است که هر ظرفي به هر مقدار که خالي باشد از هوا پر ميشود و اين حقيقت در قانون ظروف مرتبطه هم تعريف شد است که ما متعرض آن نميشويم – حاصل کلام اين است که اگر ظرفيتي خالي نباشد درب آن هم باز باشد چيزي وارد آن نميشود. اگر دست بالا را بگيريم و بگوئيم: آتشي آمد محتويّات ظرف را سوزاند و يا سيلي آمد و ظرف را با مظروف برد. در اين حالت هم شکي نيست که محتويّات ظرف قابليت احتراق داشته و سوختن را پذيرفته است و در برابر سيل مقاومت کافي نداشته و خود را تسليم جريان آن نموده است. به نظر نگارنده شکاف بين نسل قديم و جديد معلول نظام فرهنگي است, و نظام فرهنگي معلول خصايص اجتماعي ما ميباشد و اگر ما درصدد اصلاح خصايص اجتماعي بر نياييم بر مشکلات فايق نميشويم. از جمله مهمترين خصايص اجتماعي ما پايبندي به سنتها ميباشد که پايهي آنها را هم خود بر بنيادي غلط يا ناقص و متزلزل نهاده ايم و هيچ گونه توّجهي به نظام و نواميس خلقت و قواعد و معارف دين هم نداريم و اين در حالي است که خود را وابسته به نظام آسماني اسلام هم ميشماريم (نگارنده نظر به اکثريت دارد نا به استثناها).
قواعد و مقياسها و معارف دين خداوند در کلام الله مجيد هر چه را لازمه يک نظام ديني خدا پسند است دقيقاً بيان نموده است. معارف دين اسلام در بخشهاي, اصول, فروع, اخلاقيات, حقوق, مکاسب, روابط, حدود و ضوابط, امامت, ولايت و... متناسب با شرايط زمان و مکان و توان فقها و مفسران تا حدودي تعريف شده و در کلّ يک شکل سنتي به خود گرفته و در جزئيات راه اجتهاد مفتوح شناخته شده است. امّا در مقياسها و معيارها کاري در خور يک نظام اسلامي ناب صورت نگرفته است, يا صورت گرفته ولي به صورت يک فرهنگ اسلامي شايع نشده است و لذا ميتوان گفت که اسلام فرهنگي متداول بين مذاهب و فرقههاي گوناگون, يک اسلام سنتي است در حالي که سزاوار اين است که اسلام سنتي فرهنگي موجود بايد به يک فرهنگ اسلامي تبديل شود. لازمهي تبديل اسلام فرهنگي به فرهنگ اسلامي اين است که مقياسها و معيارهايي که خداوند تعيين فرموده است باز شناسي و مورد تجزيه و تحليل قرار گيرند و به آنها وجهه کاربردي داده شود.
معيارها و مقياسهاي موضوعه از سوي خداوند معيارها و مقياسهايي که خداوند معين فرموده و بدون رعايت آنها روح و حيات دين متجلّي نميشوند عبارتند از:- 1- معيار و مقياس يک نظام ديني پايدار 2- معيار و مقياس مؤمن به دين در هيأت افراد 3- معيار و مقياس مسلمانان مؤمن در هيأت اجتماع و امّت. در تعريف مورد اوّل فرموده است: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ1»: پس همت استوار بدار براي برقراري يک نظام ديني راستين که مطابق فطرت الهي باشد که خداوند عامه مردم را بر آن فطرت آفريده است, تبديلي براي آفرينش خداوند مجاز نيست «دين پايدار» چنين است (که مطابق نظام آفرينش باشد) ولي بيشترين مردم نميدانند (که دين بايد با نظام فطرت هماهنگ باشد وگرنه نظام دين پايدار نميماند). در اين تعريف خداوند فطرت و به خصوص فطرت عامّه مردم را (اعمّ از مليتها و نژادها) مقياس و معيار براي برقراري يک نظام ديني پايدار معرّفي فرموده است و اين به معني آن است که اگر نظام دين با نظام خلقت و به خصوص با فطرت عامه مردم هماهنگ و همساز نباشد پايدار نخواهد شد. پس نظام دين براي تعيين جوهر و عيار آن با ناموس آفرينش سنجيده ميشود و براي دفع هر گونه شبهه و اشکالي فطرت عامّه مردم را (و نه استثناها را) الگو و نمونه مجسّم و خلاصهي نظام فطرت و آفرينش تعيين کرده است که هميشه و همه جا هم در دسترس قرار دارد. به طوريکه ميدانيم اوّلين خصوصيّت فطري تمام انسانها اعم از مليّت و نژادها هم اين است که از جسم و روح بوجود آمدهاند و هر کدام از اين دو بخش نيز نيازمنديهاي مربوط به خود را دارند, مانند اينکه جسم که از مادّه است نيازمند مادّيات است و روح که از مجرّدات است نيازمند معنويّات ميباشد و لذا يک نظام ديني پايدار آن است که خصوصيّاتش با خصوصيّات انسانها هماهنگ و قابل انطباق و مقايسه باشد- نظام عمومي و حاکم بر کل آفرينش هم همين گونه است. از اين تعريف و مقايسه و معيار مشخص ميگردد که يک نظام ديني پايدار راستين آن است که هر دو بخش مادّي و معنوي پيروان خود را شامل شود و به همان مقدار که امور معنوي, عبادي, اخلاقي مردم را هدايت ميکند بايد بر امور سياسي, مدني, مادي مردم شامل و هادي باشد و بنابراين در نظام تعليماتي کهن سنّتي که عمدتاً بر اساس معنويّات و اخلاقيات استوار بود و به علوم تجربي که بايد بخش مادّي و نظام دنيوي مرم را سياستگزاري و رهبري کند نميپرداخت ناهماهنگي و مغايرت با فطرت وجود داشت و محکوم به شکست و عواقب خسارتبار آن بود و زمينه کاملاً مساعد بود تا مقهور نظام جديد بشود که يکي از عوارضِ کوچک آن ايجاد شکاف در خانوادهها ميباشد.
مورد دوم تعيين معيار و مقياس براي مؤمنان در هيأت افراد است خداوند در قرآن کريم معيار و مقياس مؤمن را عزّت در مقياس جهاني قرار داده است آن هم عزّتي که با عزّت خداوند و پيامبر عزيزش آزمايش و محک زده ميشود:«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ1» عزّت مختص خداوند و پيغمبر او و مؤمنان است ولي منافقان نميدانند.؟ از اين تعريف و تعاريف ديگر که متعرّض آنها نميشويم معلوم ميشود که عزّت پيروان حقيقي دين اسلام با عزّت قاهره خداوند و عزّت پيامبر عزيز او که جهان را منقلب نمود سنجيده ميشود و لذا مسلّم ميگردد که اگر تعليمات, سياسات و حکومت دانش و هنر و فرهنگ و صنعت و ثروت مسلمانان نسبت به غير مسلمانان ضعيف باشد سلامت دين و ايمان آنان مورد ترديد است و اين معيار هم روشنگر افراد در اجتماع است و هم روشنگر وضع کلّي اجتماع در بين جوامع انساني است. بنابراين مسلمانان حقيقي در هيچ شرايطي از کسب عزّت فارغ نميماند تا بيگانگاني بيايند و سلطه خود را بر او تحميل کنند و آنگاه عقب ماندگي و خواري خود را معلول استعمار و دست نشاندههاي آن امثال رضاشاه بداند.
مورد سوم که معيار و مقياس مسلمانان در هيأت اجتماع و امّت اسلامي است. از آيات و جملات برگزيده از آيات که نمونههايي از آنها ذيلاً ارايه ميگردد شناخته ميشود: 1- «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ2» سستي نکنيد و اندوهگين مباشيد و شما برتري داريد «اگر مؤمن باشيد». ملاحظه ميگردد که شرط احراز برتري را ايمان شمرده و اين به معني آن است که هر که خوار است دليل بر اين است که ايمان درستي ندارد. 2- «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ1...» شما امّت برگزيدهاي هستيد که بر جوامع انساني (ناس) مبعوث و برانگيخته شده ايد تا به نيکوکاري امر و از بزهکاري نهي کنيد در حاليکه به خداوند ايمان بياوريد.... مسلّم است که اگر جامعهاي در موضع قدرت نباشد نميتواند بر جامعهي جهاني امر و نهي کند. و کلام خداوند توانايي امر و نهي بر جامعه انساني را در سايهي ايمان به خود خداوند دانسته است. (وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ) و لذا به خوبي روشن است که ما که حتّي خود مقهور و مرعوب امر و نهي ديگران هستيم علّت آن چيست. 3- «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً2» و بدين گونه ما شما را امتي ميانه قرار داديم تا الگوهايي براي مردم جهان باشيد آن چنانکه پيامبر براي شما نمونه و اسوه ميباشد. در اين آيه امّت در برابر ناس به مفهوم اسلام و مسلمانان در ميان جوامع جهاني ميباشد و نيز کلمهي «وسط» تمام معاني مربوطه را در جمله افاده مينمايد و لذا نگارنده مانند ديگران به همين اکتفا نميکند که امّت وسط را ميانه روي و خود داري از افراط و تفريط بداند که فقط يکي از مفاهيم آن است, زيرا سخن از شهدا علي الناس است. پس آنچنانکه «وسط» در يک خط نقطهاي است که آن را به دو قسمت مساوي تقسيم ميکند و «نقطه نه جز و چپ خط است و نه جزوِ راستِ خط امّا با حفظ استقلال و موقعيّت ثابت خود هم با چپ ارتباط دارد و هم با راست. «وسط» در دايرة مرکز آن است که با تمام نقاط متقارن آن به يک اندازه فاصله دارد و اگر ناگزير شود مقداري به سمتي پيش برود به همان مقدار نيز به سمتهاي متقارن نيز پيش خواهد رفت تا وسط مرکز بودن را ثابت نگاه دارد. «وسط» در احجام و اجرام مرکز نقطه ثقل است که آنها را ثابت و آرام نگاه ميدارد تا منهدم و متلاشي نشوند. «وسط» در چرخ اجتماع محور است که مجموعه را متعادل و متحرّک نگاه ميدارد تا آن را به مقصد برساند. «وسط» در سلسلهي اعداد مثبت و اعداد منفي معدّلي است از مجموع آنها که به صورت صفر درآمده است. و بايد صفر بماند زيرا اگر به هر طرف متمايل شود و کنار هر عددي نشست آنرا تا ده برابر افزايش ميدهد و در تعادل اختلالي عظيم ايجاد ميکند و فطرت را درهم ميشکند. پس وسط نبايد در هيچ شرايطي در کنار مثبتي يا منفي قرار گيرد و استقلال خود را از دست بدهد. وسط پايهي ثابتي است مانند خورشيد که پايههاي ديگر پرگار اجتماعات انساني سياره وار اطراف آن ميچرخند و از آن مرکز نور و حرارت ميگيرند تا حيات بوجود آيد و به سوي کمال پيش برود. وسط مفاهيم بسيار دارد که ميتوان آنها را باز شناخت. خلاصه اينکه «وسط» معدّلي است از مثبت و منفي, مادّه و معني, روح و جسم, دنيا و آخرت, عبادت و مدنيّت, که به خواست خداوند در هم ترکيب شده است و نظام دين را به وجود آوردهاند و تجزيه و تبديل آنها مجاز نيست و بايد بر فطرت باقي بمانند تا دين پايدار باشد که« ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ » - در نظام تعليماتي سنتي بخش مربوط به علوميکه امور دنيوي, مدني را تنظيم و متکامل مينمايند ناديده انگاشته شده و لذا مقهور تعليمات نويني قرار گرفت که آن هم تک بعدي است و لذا نميتواند انسان را به کمالي که داراي ابعاد فطري و مورد پسند خداوند است برساند و اين هم محکوم به شکست خواهد شد. به خصوص اينکه ما مسلمانان به ماوقع قانع هستيم و هيچگونه تمايلي به نوجويي و نوگرايي نداريم و تصوّر ميکنيم که با اختيار و برگزيدن نيمياز ديني که آن را با دست خود دوپاره کرده ايم به سعادت ابدي ميرسيم - هر چند ميدان براي يکّه تازيهاي ما ديّگران و تضعيف روز افزون جهانِ به ظاهر اسلامي خالي مانده باشد و نظام اسلام از عزّتي که لازمه آن است دور مانده باشد. «شيوهي مکتب داري» قديم را مقدمتاً کالبد شکافي کرديم و عدم تحرک و تکامل آن را باعث شکست آن در برابر هجوم بي امان تعليمات جديد برشمرديم و فرهنگ و تعليمات وارداتي جديد را باعث بوجود آمدن حوادثي جديد در فرهنگ و نظام اجتماعي از جمله ايجاد شکاف بين نسل قديم و نسل جديد دانستيم و در دنبال عليرغم توسعه شيوه تعليماتي جديد از نظر کمياين را هم که در کيفيت آن هيچگونه تحرک و پويايي که متناسب با جهان مادي گرا باشد و يا متناسب با نيازها و مقتضيّات ديني ملّي و فرهنگي باشد نميبينيم و لذا شيوه تعليماتي موجود هم روز به روز شکافي را که بين نسل قديم و نسل جديد بوجود آمده است وسيعتر و عميقتر مينمايد و به همين هم منحصر نيست بلکه شکافهاي ديگر و خطرات بسيار ديگر را هم عارض مينمايد. اگر کسي باشد که هم اکنون هم که اين عارضه اجتماعي شدّت يافته و بعضي هم درصدد چاره جويي برآمدهاند نظرات مسئولان اصلاح طلبان و پيش نهاد دهندگان را مورد تحقيق قرار دهد به اين نتيجه مسلّم خواهد رسيد که عمدتاً آن را از عوارض استعمار و تهاجم فرهنگي و اينقبيل عوامل ميشمارند و نهايتاً هم نسخههايي براي درمان آن مينويسند که در داروخانههاي غير قابل دسترسي در خارج پيچيده ميشود! بي اينکه خود انگشتي بر نبض آن گذارند يا آبي براي کاستن از حرارت تبش بر پاهايش بريزند! و خلاصه مدار دايرهي تحقيقات در اين محدوده است که معلوم نمايند بيگانگان براي حلّ مسئله جوانان چه کردهاند تا همان را پيشنهاد کنند! و خود شخصيتي ابراز نميداريم و پيوسته از انديشيدن و تدبّر و يافتن راه حل مردّد و هراسانيم.
عوارض و حوادث جانبي تعليمات جديد گفتيم که فرهنگ مکتب¬داري سنتّي به علت پويا نبودن مناسب با مقتضات زمان نبود و عقب ماند و در برابر نظام تعليماتي جديد از ميدان بيرون رفت و نظام اجتماعي ما مصرف کنندهي نظام تعليماتي وارداتي شد و به علّت داشتن خصيصة «قناعت به آنچه به دست ميرسد» با نظام تعليماتي جديد هم فعالانّه برخورد نکرد و ريزه خوار خوان نعمت ديگران باقي ماند و اين در حالي بود که جهان دانش و فنّ برق آسا به پيش ميشتابد و هر دم ره آوردي نو عرضه ميدارد و ما هم چشم به راهيم تا واپس ماندهاي هم به ما برسد و با آن عمري به سر آريم! بدين ترتيب ما شده ايم مصرف کننده آنچه به ما ميرسد و چون آنچه ديگران به دست ميآورند بي حدّ و شمار است فواضل آن هم که به دست ما ميرسد بسيار است و پرداخت بهاي آن به تلاش شبانه روزي نياز دارد و زنان و مردان دوش به دوش بايد بکوشند تا بلکه بهاي نيازمنديهاي روز افزوني را که از جهان صنعتي تحميل ميشود فراهم آورند. پيش آمدهاي مذکور عوارض زير را در دنبال دارد: 1- ورود به اجتماع به حدّاقلي از دانش نياز دارد که تحصيل آن تا حدود بيست و پنج سالگي به طول ميانجامد مگر اينکه کساني بخواهند مدارج عاليتري را هم طي کنند. 2- براي ازدواج و تشکيل خانواده داشتن شغل و حدّاقلي از لوازم و وسايل زندگي لازم است که اگر بر فرض محال در مدّت پنج سال فراهم شود سن ازدواج به 30 سال ميرسد و اگر حتّي در سال اوّل ازدواج هم فرزند دار شوند دوران بلوغ و اقتدار فرزندان همزمان با آغاز رو به ضعف رفتن والدين ميشود و لذا فرزندان روز به روز نسبت به والدين احساس برتري جسميبيشتري مينمايند. 3- روز به روز بر گسترش علوم و فنون و تخصصها افزوده ميشود و بالطبع جوانان که از امکانات بيشتري برخوردا هستند مدارج عاليتري را نسبت به والدين طي ميکنند و خواه ناخواه احساس برتري بيشتري به آنان دست ميدهد. 4- جوانان دوران تحصيلاتي را طي ميکنند که جنبههاي مادّي آنها بيشتر از جنبههاي معنوي اخلاقي نسبت به دوران تحصيلي والدين آنان است. 5- والدين به علّت اشتغالات بسيار, اولاً فرصت پرداختن به تربيت اصولي فرزندان را ندارند و ثانياً خسته و فرسوده به خانه برميگردند و اين هم در حالي است که فرزندان نيز گرفتار خستگي ناشي از برنامههاي تحصيلي و عوارض محيطي هستند و لذا تحمّل کم حوصلگي همديگر را ندارند و با اندک ناملايماتي در برابر هم عکس العمل شديد نشان ميدهند و مقدمات ايجاد و شکاف و توسعه آن فيما بين فراهم ميشود و عواطف روز به روز سستتر ميشود. 6- وسايل ارتباط جمعي مانند نشريات, راديو, تلزيون, برنامههاي ماهواره¬اي, اينترنت و اين قبيل وسايل که زوز به روز هم بر تعداد آنها افزوده ميشود بخش عمدهاي از اوقات طرفين را ميگيرد و تماس عاطفي فيما بين را ميکاهد و شکاف را گسترش ميدهد. 7- تحقيقات ديني متناسب با توسعهي مدنيّت پيشرفت نکرده و پاسخ گوي مسايل ناشي از علوم تجربي و عوارض مادي گرايي نيست و عطش نسل جوان را سيراب نميکند- وضعي که در ايران به وجود آمد مستثني ميباشد و اخيراً نگرانيهايي در اين خصوص به جود آمده است.
چگونگي ايجاد شکاف ما در ريشه يابي و شکاف به زمينهاي رسيديم که شيوهي تعليماتي راکد سنتي آن را براي جايگزين شدن نظام جديد تعليماتي فراهم کرده بود و خصيصه فرهنگي ما بر نظام تعليماتي جديد نيز تأثير گذاشته و اين را نيز راکد کرده است امّا مصرف گرايي را هم در زمينههاي علمي, صنعتي و هم در زمينه ظواهر مدنيّت شديداً تقويت نموده است. با وجودي که تعليمات جديد در شکل واقعي آن با روي کار آمدن و تثبيت قدرت و سلطه رضا شاه آغاز و به تدريج تثبيت شد امّا مقدمات ايجاد شکاف در ميان دو نسل پس از جنگ جهاني دوم فراهم گرديد. پس از پايان جنگ جهاني که در جهان غير صنعتي به سه منطقهي نفوذ قدرتهاي فائقه تقسيم شد رقابتهاي سياسي آغاز گرديد و احزاب گوناگون مانند علفهاي هرز از همه جا سر برکشيدند و همان گونه که در تمام زمينههاي سياسي متداول است ابتدا شروع به جذب نسل جوان کردند زيرا نسل جوان هم فطرتي مستعد پذيرش انديشههاي نو دارد و هم انرژي کافي براي کاربرد تصميمهاي مربوط به آن انديشهها و لذا سريعاً مجذوب احزاب شدند هر چند ميانسالان و کهنسالان نيز نهايتاً از جاذبههاي مذکور برکنار نماندند. چون در جهان سوم تبليغات کمونيستي تأثير بيشتري داشت تبليغات احزاب وابسته به سياستهاي دو رقيب ديگر بي تأثير ماند و لذا دو قدرت رقيب راه چاه را در اين ديدند که سران دست نشانده کشورهاي مربوطه را از توسعهي کمونيزم و نفوذ شوروي سابق بر حذر دارند و در دنبال آن سران کشورها را به مخالفت و رقابت با احزاب برانگيختند و به آنها تفهيم نمودند که کار را با جذب جوانان به سوي خود آغاز نمايند. حوادث مذکور سبب شد که مسئلهاي به نام مسئله جوانان مطرح شود و در حدود امکانات به استمالت از آنان به انواع گوناگون بپردازند تا هم از کمونيزم منقطع گردند و هم در برابر رژيمها خاموش بمانند و هم به طرف خانوادههاي خود برنگردند تا در ملّت همبستگي ايجاد نشود. براي رسيدن به مقصود مذکور روزنامهها و نشريات مخالف و مردم گرا را بستند و زبانها و قلمهاي تيز را بريدند و متقابلاً موافقان منفعت طلب را تقويت و ميداندار کردند و همان گونه که قبلاً نيز اشاره شد ادب و فرهنگ را منقلب و مخدوش کردند و ادبيات عرفاني هدايتي و حکميو اخلاقي را از ارزش و رواج انداختند و شرح هوسرانيها و تغزلات جنسي و «من در آوريهاي» بي معني و مفهوم را جايگزين کردند و هزاران نامهي ساختگي گلايه آميز از قول جوانان مبني بر اينکه والدين ما ما را نميفهمند و با فناتيکي و تحجرّ و کهنه پرستي آزادي ما را محدود ميکنند منتشر کردند و بين دو نسل اختلاف ايجاد کردند و با ايجاد خانههاي جوانان و مطرح نمودن لزوم ايجاد و تشکيل وزارت جوانان و بسياري ديگر از اين قبيل طرحها و برنامه عملاً به تقويت اختلافات و تعميق شکاف استمرار بخشيدند. شگفت آورتر از آنچه در رژيم سابق و با هدايت عوامل استعمار صورت گرفت, در نظام جديد نيز پس از پايان جنگ تحميلي مجدداً مسئله جوانان قوت گرفت و تا جايي پيشرفت که لزوم ايجاد وزارت جوانان نيز مطرح شد و هر چند فعلاً طرفداران تشکيل وزارتخانه جوانان ساکت هستند, مشکل و مسئله جوانان خارج از مسائل مبتلا به کلّ جامعه مطرح ميباشد که اين فراخوان گردهمائي بخشي از آن ميباشد! امّا نگارنده با خوشبيني اميدوار است که اين قبيل اقدامات در نظام اسلامي ايران مقدّمهاي براي پايان دادن به طرح مستقل مشکل جوانان و ضميمه کردن آن در طرحهاي توسيعي مربوط به کل جامعه بشود, هر چند طرحهاي کلّي جامعه هم عملاً تجزيه شده و تخصصي مورد بررسي و تحقيق و راهيابي کاربردي قرار ميگيرند.
پيشنهاها و توصيههاي کاربردي آنچه مسلّم است اگر علّت شناخته و دفع گردد دفع آثار آن آسان ميشود. به نظر نگارنده نظام سنتي قديم تعليم و تربيت يک نظام تعليم و تربيتي «نيم تنه» و نيز نيمه جان و لذا ناکارآ بود که نه با اسلام راستين هماهنگ و متناسب بود و نه با نظام مدنيّت و مادي گراي دست آورد انسانها همسازي و همنوائي داشت و بدين علّت جاي خود را به نظام تعليماتي برخاسته از تمدّن واگذاشت و از صحنه خارج شد. ما در صفحه 3 معيارهاي لازم را که خداوند کريم براي ارزشيابي يک نظام پايدار اسلام معرفي فرموده است بعضاً ارائه کرديم و با يک مرور مجدد تصديق خواهد شد که نه نظام تعليماتي سنتي با آن هماهنگي داشت (و لذا از صحنه خارج شد) و نه نظام جايگزين هماهنگي دارد و لذا کار ساز نميباشد- يک نظام پايدار ديني آن است که بر اساس فطرت الهي و به خصوص فطرت مردم تنظيم شده باشد و فطرت مردم هم در اصل از دو بخش جسم و روان يا مادّيات و معنويّات تشکيل شده است و نظام تعليماتي ديني هم آن است که اين هر دو بخش از فطرت را شامل و ناظر و هادي باشد و نيز از مقايسهي نظامات ديگر با معيارهائي که ارايه گرديد مسلّم ميگردد که نظامات سنّتي و متداول امروزي هم نتوانستهاند عزّت و اقتدار لازم و مورد خواست خداوند را براي جوامع اسلامي فراهم آوردند پس نظامات تعليماتي جوامعي که اسلامي ناميده ميشوند در واقع امر اسلامي راستين نيستند و لذا پايدار نميباشند و علّت هم اين است که ما از اسلام برداشت صحيح نداشته ايم. بنابراين جهان اسلام بايد در اسلام شناسي خود تجديد نظر کند. ما اگر بخواهيم يک تعريف مختصر از يک نظام ديني مطابق با فطرت بيان کنيم اين است که: «يک نظام ديني معتدل و نتيجتاً پايدار آن است که در آن مادّيات و معنويّات همتراز و به يک اندازه ارجمند شناخته شوند». در چنين صورتي تعاليم امور معيشتي مردم و تدابير مربوط به آنها هماهنگ با تعاليم و تدابير امور معنوي جزو فرهنگ ديني در تمام شئون اجتماعي رسوخ داده ميشود و براي احراز يک پايگاه مرکزي و محوري و کسب عزّت و اقتدار در سطح جهاتي توأماً و يکسان به کار گرفته ميشود تا هم به نيازهاي مربوط به مادّيات و هم به نيازهاي مربوط به معنويّات پاسخگو باشد و هر طرح و برنامهاي که از اين حقيقت دور باشد نتيجه بخش نخواهد بود. دستيابي به يک چنين هدف متعالي در دراز مدّت و با انجام اقدامات فرهنگي مستدام عملي ميشود امّا چون در هر حال مسئله جوانان در حال حاضر به عنوان يک مسئله حاد روز مطرح است بايد به موازات طرح يک برنامهي فرهنگي بلند مدت به طرح و اجراي برنامههاي کوتاه مدّت به شرح زير اقدام کرد: 1- در درجه اول هدف اين باشد که در يک نظام اسلامي همه چيز بايد صبغه و رنگ اسلامي داشته باشد و اولين رهنمود سياسي اجتماعي اسلامي اين است:«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً1» به ريسمان (محکم) خداوند چنگ بزنيد «همه با هم» و متفرق و پراکنده نشويد و نعمت خداوند را که بر شما ارزاني داشته است پيوسته بياد داشته باشيد (که عبارت است از) ايجاد الفت در دلهاي شما نسبت به همديگر آنگاه که دشمنان همديگر بوديد (نتيجتاً با هدايتهاي الهي) برادران همديگر شديد. با اين بيان تفرقه و پراکندگي در دين اسلام, حتّي بين ناخويشاوندان نيز ممنوع است, چه رسد به خويشاوندان در جه اوّل از قبيل والدين و فرزندان- بنابراين دولت اسلامي که وارث مشکلي است که از رژيم سابق به ارث برده است خود را نبايد وصي و ولي آن رژيم بداند و خطّ انحرافي آن را دنبال کند چه رسد به اينکه بر عرض و طول آن بيفزايد! 2- دولت اسلامي که به ناروا اغلب اموري را که مردم بايد انجام دهند «غصب» نموده و درگير آن است و آنچنان در عمليات اجرائي خود را فرو برده است که وقت کافي براي تدابير و سياستگزاريهاي بالا سري و متناسب با ولايت امري خود را ندارد و تلاش ميکند تا به تدريج بخشي از امور اجرايي را به خود مردم اگذارد, چرا ميخواهد خودرا جانشين سرپرستان خانوادهها هم بکند و امور جوانان را هم بعهده بگيرد؟ از کجا بر دولت اسلامي معلوم شده است که علاوه بر تمام اموري که بر عهده گرفته است يک معلم و مربي خوب هم براي حدود هفتاد ميليون جمعيّت که روز به روز هم افزايش مييابد هست؟ خاصه اين که اقدام به چنين عملي باعث توسعه شکاف و خلاف خواست و فرمان خداوند مبني بر حفظ وحدت و اجتناب از تفرقه است. دولت يقين بداند که اگر مسئله جوانان را خارج از مسائل عمومي جامعه مورد بررسي قرار دهد فردا مسئله زنان حادتر خواهد شد و به چيزي کمتر از وزارت رضايت نخواهند داد و به دنبال آنان سالمندان و کهنسالان واي بسا که اطفال هم چنين شوند. 3- مشکل امروز جوانان نداشتن منبع درآمد و محروم ماندن از تشکيل به موقع خانواده و به دست آوردن آرامش در کنار آن و نداشتن فرصت تکميل و به کارگيري استعدادهاي خود به نفع خود و ديگران ميباشد و نه ايجاد سازمان يا وزارتخانه و امثال اينها- اگر دولت ميتواند به نوعي مشکلات مذکور را حل کند اقدام کند که حلّ مشکلات در کنار خانوادهها و با کمک آنان باشد نه دور از خانوادهها و توسط دولت به تنهايي, و اگر نتواند در سازمان و وزارتخانه هم نميتواند. 4- اين تنها جوانان نيستند که از فقر اقتصادي و نداشتن امکانات مربوط به ازدواج و تشکيل خانواده و... رنج ميبرند, بسياري از ميانسالان هم به همان عللي که جوانان گرفتار محروميت شدهاند فرصت به کارگيري استعدادها, برخورداري از آرامش خانوادگي, امکان رفع نيازمنديهاي فرزندان خود را از دست دادهاند و دادگاهها مملّو است از متقاضيان طلاق و نزاعهاي اقتصادي و... که منشأ عمدهي آنها نبودن امنيت شغلي و فقر اقتصادي و رفاه اجتماعي و عقب ماندگي از قافلهي مدنيّت است - پس چرا فقط مشکلات جوانان مهمّ شمرده ميشود و چرا نبايد مشکلات جوانان در ظرف اجتماع تجزيه و تحليل شود؟ 5- هم اکنون در خانوادههاي متوسّط به علّت عدم توازن بين دخل و خرج ناشي از توّرم چندين ساله زنان و مردان ميانسال هم غالباً هر دو بايد به کار, آن هم غالباً چند شغله بپردازند و کودکان خود را به مهدها و کودکستانها و بزرگتران آنها را به مدارس بسپارند و شب هنگام هر دو طرف با تنهاي کوفته و اعصابي فرسوده بدون توانايي برقراري رابطه عاطفي به خانه برگردند و غذاهايي ناکافي و غير مطمئن مصرف کنند و تجديد توانايي کنند و روز بعد و روزهاي بعد به تکرار همين برنامه فرسايشي بپردازند, بي اينکه فرصت پرداختن به مسايل تربيتي داشته باشند و ميدانيم که نه در مدارس برنامه و زمينهي تربيتي مناسب هست و نه در محدوده شهرها با آن همه ترافيک سنگين و آلودگي هوا و سر و صداهاي نا هنجار و ازدحام جمعيّتي که در شرايط موجود تاب تحمل همديگر را ندارند. با اين بيان يکي از راههايي که به حلّ مشکل جوانان کمک ميکند يا لا اقّل از حادتر شدن آن جلوگيري ميکند متناسب کردن درآمد ميانسالان با هزينههاي متعارف زندگي است تا بتوانند با حذف شغلهاي زائد و در رفاه بيشتر در کنار فرزندان به ترتيب و جذب آنان در کنار خود و درون خانوادها بپردازند. 6- قرآن کريم اساسنامه نظام ديني ما ميباشد و حکومت اسلامي به عنوان خليفه خداوند در روي زمين (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً) بايد همان گونه با مردم عمل کند که خداوند الگو داده است. اينکه خداوند داستان لقمان با فرزند را يا داستان يعقوب با يوسف را بيان فرموده است و خود مستقيم خطاب به نوجوانان و جوانان نصيحتّي نکرده است اين معني را افاده مينمايد که تربيت فرزندان در درجه اول بر عهده والدين است نه بر عهده اولياي امور نظام, بنابراين دولت نبايد در امور تربيتي جوانان خود را جانشين والدين بنمايد- اين وظيفه بر عهده والدين است نه بر عهده اولياي امور نظام, بنابراين دولت نبايد در امور تربيتي جوانان خود را جانشين والدين بنمايد-دولت بايد امکانات لازم را فراهم نمايد تا خود پدران اين مهمّ را به عهده بگيرند. فقط دولت اسلامي ميتواند پس از اينکه جوانان تحت هدايت والدين در اجتماع به بلوغ و رشد کامل رسيدند دولت هم در تکميل هدايت آنان دخالتي بنمايد- چنانکه در داستان اصحاب کهف بيان فرموده است:«إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدىً» آنان جواناني بودند که (در ظرف اجتماع) به پروردگار خودايمان آوردند و ما هم هدايت آنان را افزايش داديم. نقل اين داستان بدين معني است که خلفاي خداوند روي زمين قبل از اينکه جوانان به بلوغ و رشد لازم برسند نبايد در تربيت و هدايت آنان دخالت کنند- چون تربيت و هدايت فرزندان حقّ والدين آنان است. 7- آيات قرآن کرم که داراي نظم سجع و قافيه و آهنگهاي معجزه آسا هستند ترانهها و غزليات و داستانهايي هستند که مملو از پند اندرز و حکم و امثال و عرفان ميباشند که «خداوند آنها را سروده است». پس چه دليلي دارد که ادبيات پند اندرز و حِکَمياز فرهنگ يک نظام اسلامي حذف باشد در حاليکه تدريس و تعليم جرياني به نام ادبيات آزاد در نظام آموزشي اسلامي تدريس و غالباً با مساعدتهاي «يارانه اي» چاپ و منتشر گردد که از صدها جملهي بي معني آن يک مفهوم عايد نميشود – مگر در قرآن کريم که سروده خداوند است و بايد حدّاقل توسط دولت اسلامي پيروي شود يک جمله بي معني يافت ميشود که دولت اسلامي معلّم و مشوّق ادبيات آزاد شده است. حذف اين گونه ادبيات از نظام آموزشي و جايگزيني آنها با ادبيات منسوخ شده تربيتي, عرفاني توصيه ميگردد, بايد ادب و عرفان و اخلاق رشد کند و فرهنگ توسعه يابد و آزرم و رعايت حرمت بزرگتران در نهاد جوانان رسوخ کند. 8- از نظر اسلام حفظ احترام و اطاعت و احسان به والدين همرديف پرستش پروردگار است و فرزندان ممنوع هستند از اينکه حتّي يک«اف» هم به والدين فرتوت خود بگويند و يا آنان را از نزد خود برانند بلکه بايد پيوسته در برابر آنان خاضع و مهربان و خيرخواه باشند:«وَ قَضى رَبُّكَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً امّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً- وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً1»: پروردگارت فرمان رانده است بر اينکه جز او کسي را نپرستيد و به والدين با نيکويي رفتار کنيد. اگر يکي يا هر دو والدين نزد شما به کهولت برسند به آنان «اف» نگوييد آنان را از خود نرانيد و با آنان به گفتار نيکو سخن بگوييد- براي آنان به تواضع و خضوع بال رحمت فرو نهيد و از خداوند بخواهيد و بگوييد پروردگار را آنچنان که پدر و مادر مرا در کودکي با مهرباني پروردند آنان را مورد رحمت خود قرار بده. با اين بيان دولت اسلامي در اجراي فرمان خداوند و ولايت امري مسلمانان مکلّف به فراهم آوردن زمينهي مناسب براي اجراي اين قبيل فرمانهاي خداوند است نه کمک به توسعه و تثبيت شکاف بين نسلهاي قديم و جديد با ايجاد تشکيلاتي مانند مرکز ملّي جوانان يا طرح تشکيل وزارت خانه خاصّ براي آنان! تأکيد ميکنيم که ما مخالفتي با رسيدگي به مشکلات جوانان نداريم امّا معتقديم که بايد رفع اشکال آنان در ظرف اجتماع صورت بگيرد و آن هم در حالي ممکن و ميسّر خواهد شد که نظام حکومتي امکانات لازم را فراهم نمايد تا مردم اعمّ از جوان و غير جوان بتوانند توانمنديها و استعدادهاي خود را به کار گيرند و از اين منبع لايزال بهرهمند شوند و به اصلاح امور خود بپردازند. «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً1» تکليف حکومت رسانيدن حق به حقداران و برقراري عدالت همگاني مطابق رهنمودهاي پروردگار است و بايد بداند که خداوند شنوايي است بينا (هيچ چيز از آگاهي او برکنار نيست).
|